هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

دو خانه دارم

دو خانه دارم که هر روز باید آب و جاروبشان کنم.

یک خانه دارم که امروز در شیراز است و فراداها نمی دانم کجا باشد. همخانه ام آقای شیر است و میوه زندگیم هوچهر.

هر روز وقتی بیدار می شوم، با بوسه ای آقای شیرم را روانه محل کار می کنم، به آب و جاروب مشغول می شوم، نازنینم بیدار می شود، صبح به خیر می گوید، در آغوشم می نشیند، با عطر موها و نفسش زنده می شوم، دل می دهیم و قلوه می گیریم، با هم صبحانه می خوریم و من غذا می پزم و زندگیمان جریان دارد و هر روز باید با ابزار گوناگون غبار زندگیمان را بزداییم تا زنگار نگیرد این صورت زیبایش؛ گاهی با بوسه ای، گاهی آغوش گرمی، گاهی سفره رنگینی ، گاهی شوری و ترشی و شیرینی کودکانه ای و شاید گاهی با دستمالی که غبار را می روبد از روی دسته مبل هایمان.

به دید و باز دید می رویم و اینجا و آنجا سرک می کشیم و دل خوشیم به کلبه عشقمان و زندگی هفتاد رنگمان.


خانه دیگری دارم که شیرازه اش همان خانه نخستین شیرازی است. آن دیگر خانه هم هوچهر دارد و آقای شیر دارد. آن دیگر خانه هم ملغمه ای است از روزهای خوش و ناخوشم. آن خانه مکان ندارد، آی پی دارد که امروز آی پی شیراز را به دوش می کشد. می گویند آن خانه مجازی است اما نمی دانم این چه مجازی است که زنگار زدای آن خانه حقیقی است. این چه مجازی است که دشواری لحظات خانه نخستینم را خوار می کند. این چه مجازی است که ردپای دوست و آشنا و فامیل در آن قابل ردگیری است. این چه مجازی است که غم همسایگانش گاه خواب را از چشمانم می رباید. شاید حقیقی است اما از نوع دیگر حقیقت که بشر آن را نمی شناسد.

وقتی فضای خانه نخستین سنگین می شود، در این دیگر خانه را می گشایم، آهسته داخل می شوم، چراغ ها را روشن می کنم، از هوچهرم می نویسم، از آقای شیرم و از ننه قدقد که بی تاب است برای زنان هموطنش. قلبم سبک شده است ، بر می خیزم، در را آهسته می بندم، چراغ ها را روشن می گذارم، برای دوستانم که می آیند به کلبه ام. غم ها به سوراخ خود خزیده اند، برای روزهای دیگری. در حال باید زیست. پس به سلامتی امروز که غم ها به همان نامرئی شان بازگشته اند.

باز به خانه مجازیم وارد می شوم، عطر نان تازه فضا را پر کرده است. با عطر نان ریه هایم را جلا می دهم. ردپای دوستانم را می بویم و دست نوشته هایشان را که بر متنم نوشته اند، می نوشم. به کلبه هایشان سر می زنم و سبدهایی را که پر از نان کرده بودند و در کلبه برایم نهاده بودند، به آنان باز می گردانم. چه کنم! نانوایی و شیرینی پزی نمی دانم تا سبدهایشان را همانندشان پر و پیمان به کلبه هایشان برسانم.
به کلبه مجازیم باز می گردم، آب و جارویش می کنم تا این دیگری نیز زنگار نگیرد. برای هوچهرش آیکون آغوش و اسمایلی می گذارم و برای آقای شیرش بوسه ایمیل می کنم و به آن دلخوشم. شادم که کلبه دخترکم را جداگانه بنا نکردم. شادم که آن روز که هوچهر خانه نخستینم ترکم می کند، هوچهر این خانه برایم باقی است. دلخوشم به خاطراتش. دلخوشم به خانه ام که هوچهرش تا ابد می ماند و بخش هوچهرش با روزهای آینده همواره آب و جاروب می شود، حتی اگر او دیگر در آن سرای به ظاهر حقیقی نباشد. هوچهرکم می تواند در هر کجا که باشد، به مجازیم بیاید، آلبوم کودکیش را ورق بزند و خاطراتم را بخواند. اما ساکن ابدی این سرا تنها من هستم؛ ننه قدقد؛ مادر هوچهر؛ همسر آقای شیر.