هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

دوسالگی آکواریومی




اینکه دلم خواست افسانه زن کدبانو را زنده نگاه دارم،
اینکه دلم خواست سفره را با اشکال کودکانه در حد تونایی ام بیارایم،


اینکه روی میز شاممان هم یک آکواریوم تعبیه کردم،


اینکه روزها برای طراحی بازی مناسب برای کودکان در فاصله سنی دو تا شش سال اندیشیدم،
اینکه نوشته های علمی مرتبط با تولد کودک دوساله را مطالعه کردم،


اینکه برای طراحی لباست روزها اندیشیدم و برای دوختش بر خیاطش سختگیر بودم،


و همه آن دیگرها که در ذهن خسته ام نمی گنجند، همه و همه برای این بود که تو دخترک کوچک و مهربان منی؛ هم او که زمان زیادی نیست که دانسته ام همه چیز من شده؛ هم او که گاهی نمی دانم پیش از حضورش چطور می زیسته ام.


اینکه برای قرار دادن آکواریوم مورد علاقه ات در خلوتت روز تولدت از خواب در خلوتگاه کودکانه ات محروم ماندی و به خواب در آغوش مادر و تخت مادر رضایت ندادی و در ساعات تولد سکوتی حاکی از خستگی اختیار کردی، آنگونه که خستگی بر تنم حکاکی شده بود و نمی دانستم توانسته ام شادی کوچکی در ذهنت بنگارم یا یک مادر ناشی دست و پا چلفتی بوده ام که نتوانسته ام دوسالگی دخترکم را برایش لذتبخش کنم،


اینکه آن لباس زیبا دست و پاهای نرم و نازکت را از آسایش بازداشته بود،


برای این بود که این نخستین بار است که مادر شده ام، برای این است که می خواستم بهترین ها را به پایت بریزم، می خواستم عمیق ترین شادی ها را برایت دست و پا کنم.

اینکه تو آخر شب تولد وقتی همه مهمان ها ترکمان کردند، در پاسخ به سوالم که آیا تولد را دوست داشتی پاسخ دادی "تولدمو دوست داشتم" و در حالیکه آخرین میم جمله ات بر لبانت ماسید به خوابی عمیق و سنگین در آغوشم فرو رفتی،
اینکه فردای تولد از خواب بیدار شدی و اولین جمله ای که نگاه معصومانه ات را آراسته بود "خودم فوت کردم" بود،


اینکه با آغوشی از شعف به سراغ اسباب بازی های جدیدت می روی،


اینکه لحظات متمادی را کنار آکواریوم جدیدت سپری می کنی،
اینکه یکایک ماهی هایت را می شناسی و ما را کشان کشان به اتاقت می کشانی و می گویی "ماهی آبیه نیست" و باید ماهی آبیت را که در گوشه ای برای خودش مخفی شده بیابیم و بگوییم "ماهی آبیه رفته بود لازانیا بخوره، اون یکی رفته بود دستشویی " و تو بپرسی "رفته بود پیف کنه؟!" بر ذهنم آسودگی دلچسبی می تاباند.


هوچهر و سمیرا جون (یا سمیراد به قول هوچهر) پرستارش:




پانوشت یک: پیش کسوتان می گویند تکه پاره های کاغذ رنگی که از این بمب های تولدی خارج می شوند، تا یک ماه پایداری دارند و در نقاط مختلف منزل اعم از زیر مبل، زیر فرش ها و ... یافت خواهند شد. و هیچ جارویی ـ حتی از نوع جادویی آن ـ ما را از این آفت رهایی نخواهد داد. ویروس است باید دوره اش طی شود. من نمی گویم ها، دکترها می گویند!

پانوشت دو: دیدن عکس دخترکم که مجله شهرزاد به چاپ رسانده بود، برایم خیلی لذتبخش بود. چاپ عکس و در نتیجه خرید این مجله برایم یک توفیق اجباری به حساب می آمد. این مجله حاوی مطالب بسیار مفید برای مادران می باشد . برای تزیین سالاد ماکارونی (خارپشت ها) از مجله شهرزاد استفاده کرده بودم.

پانوشت سه: در مسابقه ای که پرشین بلاگ برای بانوان وبلاگ نویس برگزار کرده بود، جزء برترین ها انتخاب و برای شرکت در همایش مربوطه دعوت شده ایم. با توجه به اینکه تا امروز اینجانب به هیچ عنوان این مسابقه را در نظر نگرفتم و امروز این پیغام را دریافت کردم، از خوانندگان عزیزی که تمایل دارند به ما رای بدند، دعوت می کنیم که به اینجا بروند و رای بدهند.


نمی دانم پشت نمی دانم پاسخ به کودک تنها دو ساله ام!

دخترکم با استفاده از فلش کارت های آموزشی حیوانات زیادی را می شناسد (قریب به نود حیوان). این روزها مادام صدای جانداران مختلف را می پرسد.
امروز می پرسید: خفاش چی میگه؟ پاسخ دادم نمی دانم و به جای آن صدای جغد برایش درآوردم که بداند خیلی هم بی سواد نیستم تنها کمی بی سوادم که پاسخ کودکی را که هنوز حتی دو ساله هم نیست نمی توانم بدهم! بعد هم صدای گوزن و توکان را پرسید، باز سرم را انداختم پایین و گفتم نمی دانم، صدای حیوانی هم شبیه به آن دو را به یاد نیاوردم تا با تقلید صدایشان جهلم را استتار کنم!

مجدداً پرسید ... مورچه چی می گه؟ باز هم پاسخ دادم نمی دانم!



از ماست که بر ماست

در راستای نبودن تعداد کافی دستشویی در خیابان های ایران که باعث می شود کودک تازه از پوشک گرفته مان را لب هر جوی آبی سرپا کنیم، هوچهر خانم هم عروسک هایش را برای جیش کردن به تختخواب ما می برد!
عروسکش را درست با همان حالتی که من او را روی جوی نگه می دارم، لب تخت می گیرد و به او می گوید: سارا جون جیش داری عزیزم؟ جیش کن جیش کن.... یه لحظه وایسا ...... حالا جیش کن! عروسک های بعدی را نیز به همین شکل به ترتیب به دستشویی می برد!


از جملات قصار هوچهر هنگام جیش داشتن: مادررررررررر منو جیش کن (مادر منو ببر جیش کنم)!!


چگونه به کودک خود "نه" بگوییم - قسمت اول

چگونه به کودک خود "نه" بگوییم عنوان کتابی است نوشته دکتر "ویل ویلکاف" که از مجموعه کتب کلیدهای تربیت کودک و نوجوان می باشد .
همه ما که در جاده تربیت فرزند نوپایمان حرکت می کنیم می دانیم که گاهی برای فهم منظور نظرمان و یا انتخاب مجازات مناسب برای کودکمان درمانده می شویم و نمی دانیم تا کجا پیش برویم.

خواندن این کتاب برای من کمک بزرگی بود تا بدانم کجا باید با اقتدار بایستم و بر کلامم پافشاری کنم و کجا باید نرمش مادرانه ام را به کار ببندم.

نکته ای که در این کتاب توجهم را به خود جلب کرد این بود که بر خلاف عنوانش، یک سوم ابتدایی این کتاب به درک کودک اختصاص داده شده بود و پیامی که به من القا می کرد این بود که ابتدا کودک خود را درک کنیم، تمام نیازهایش را برطرف سازیم و تغییرات لازم در محیط برای "نه نگفتن" به کودک را اعمال کنیم، آنگاه به سراغ نه گفتن برویم. کمااینکه بر اساس نظر روانشناسان متعدد، کودکان در فاصله سنی یک تا سه سال خود، باید حداقل نه را بشنوند. در این کتاب ابتدا از والدین خواسته می شود تا علل بدرفتاری کودک نوپایشان را جویا شوند (آیا خسته نیست، آیا از کمبود خواب رنج نمی برد، آیا به تازگی مهدش را تغییر نداده اند و...) علل بدرفتاری را برطرف کنند، آنگاه به دنبال راه های مجازات و تنبیه مناسب برای کودکشان بگردند. درهرحال همه ما می دانیم که اعمال روش های تنبیهی گاهی اجتناب ناپذیر است.

در بخش پایانی این کتاب نیز بخشی با عنوان "چگونه به کودک خود <<بله>> بگوییم" وجود دارد که این فصل را نیز در پستی مجزا برایتان خواهم نوشت.

یکی از کاربردی ترین روش هایی که در این کتاب ذکر شده بود را خلاصه کردم که در اینجا برای استفاده مادرانی که فرصت کافی برای مطالعه ندارند می نویسم. هرچند خواندن این کتاب را به همه شما والدین عزیز، توصیه می کنم.


وقفه را چگونه به کار گیریم تا مؤثر واقع شود؟

1. تهدید کنید : در اینجا می خواهیم تصور کنیم کاملاً به کودک فهمانده اید که در صورت ادامه بدرفتاری، برای وقفه به اتاقش فرستاده خواهد شد، ولی او باز هم به رفتار نادرستش ادامه می دهد. به این ترتیب باید بدانید که موقع عمل فرا رسیده است.

2.محل وقفه را اتاق خواب کودک قرار دهید : شاید مانند بسیاری از والدین، از تبدیل اتاق یا فضای شخصی کودک به یک زندان، ابا داشته باشید. گنجینه لغات کودک ممکن است کامل نباشد، ولی کودکان احمق نیستند. ایشان نکته ای را که در این انزوای اجباری وجود دارد، درک می کنند. کودک می داند اشکال از اتاق نیست که آنجا را برای وقفه درنظر گرفته اید و درنتیجه، او اتاقش را به عنوان فضای شخصی، همچنان دوست خواهد داشت.

3. کودک را به اتاقش ببرید.

4. یادآوری کنید......خیلی مختصر: درضمن بردن کودک به اتاقش، می توانید دریک جمله دلیل این کار را به او یادآوری کنید: "از تو خواستم دیگه با ضبط صوت بازی نکنی، چون ممکنه خراب بشه." این جمله نباید به حالتی ادا شود که نشانگر شروع گفتگو، جروبحث و یا مذاکره باشد. به پرسش ها پاسخ ندهید و یا به واکنش های دفاعی ضد تهدید و ضد هشدار و یا تقاضای یک فرصت دیگر ترتیب اثر ندهید. اضهارنظر شما تنها یک یادآوری است و بخش لازمی از وقفه و چنانچه کودک به داد و بیداد پرداخته باشد، به هرحال به گفته شما گوش نمی دهد.

5. جمله مربوط به وقفه را تنها یک بار بر زبان بیاورید و برآن تاکید کنید : "از تو می خوام سه دقیقه تو اتاقت آروم بمونی"؛ یعنی یک دقیقه در ازای هرسال از سن کودک. "به محض گفتن کلمه <<ساکت>> زنگ ساعت رو تنظیم می کنم. وقتی صدای بیب بیب ساعت رو شنیدی، می تونی از اتاق بیرون بیایی."
اگر ساعت را قبل از ساکت شدن کودک به کار بیندازید ـ وقتی رفتار ناشایست کودک هنوز ادامه دارد ـ مجازات بسیار کم اثرتر و کم ارزش تر خواهد شد. انتظار برای ساکت شدن کودک، به هر دوی شما فرصتی برای آرام شدن و احتمال تکرار داستان را بسیار کاهش می دهد.

6. در اتاق را ببندید.

7. سکوت خود را تا پایان زمان وقفه حفظ کنید : درحقیقت تکرار پیام، تأیید نکردن رفتار کودک را نقض خواهد کرد. ما می خواهیم کودک بفهمد که با گفتن یک جمله، شما کیلومترها از او دور شده اید، ولی با خاتمه مجازات و پذیرفتنی شدن رفتارش، در چشم بر هم زدنی برخواهید گشت.
شاید اندیشیدن درباره نظر رفتارگرایان خبره و برجسته، مبنی بر اینکه حتی توجه منفی موجب تقویت رفتار منفی خواهد شد، به شما کمک کند. با حفظ سکوت، تمام توجه خود، چه مثبت و چه منفی را از او بر می گیرید.
"تشنه ام"، "جیش دارم"، "ببخشید"، "دیگه این کارو نمی کنم" و .... همه و همه باید نادیده گرفته شوند.ترق و تروق پرتاب اسباب بازی ها و سر و صدای باز و بسته شدن در کمدها باید نادیده گرفته شود و البته شروع زمان سنج را به تأخیر بیندازید.

8. به محض ساکت شدن کودک زمان سنج را به کار بیندازید : سکوت در اینجا مفهومی نسبی دارد. اگر صدای صحبت کردن کودک با خودش، آواز خواندن او با خودش یا سر و صدای عادی اسباب بازی ها را می شنوید، در حد سکوت کامل آن را بپذیرید. اگر در ضمن وقفه، جیغ و فریاد زدن، گریه و زاری یا پا بر زمین کوبیدن تکرار شود، باید زمان سنج را از صفر شروع کنید.

9.در زمان اعمال وقفه، به آنچه می توانستید برای پیشگیری از بدرفتاری کودک انجام دهید، فکر کنید.

10.به محض به صدا در آمدن زنگ ساعت، در اتاق را باز کنید، کودک را در آغوش بگیرید و ببوسید.

11. رفتار ناشایست فرزندتان را تکرار و بازگویی نکنید.

12.اولین بار با احتیاط رفتار کنید : رهنمودهای تذکر داده شده، ممکن است با روش استفاده شما از وقفه تفاوت فاحشی داشته باشند. فرزندتان نمی داند شما این کتاب را مطالعه کرده اید و اطلاع ندارد در مقابل والدین مصمم تری قرار گرفته است که به هر تهدید و مجازاتی که بر زبان آورده اند، عمل می کنند.
بنابراین اولین باری که او را از پشت سر بلند می کنید و به اتاقش می برید، شگفت زده خواهد شد. هدف ما ترساندن کودک نیست، اما تنها گذاشتن او در اتاق دربسته، مخصوصاً اگر قبلاً هرگز چنین اتفاقی نیفتاده باشد، ممکن است برای او وحشت زا و هولناک باشد.
نخستین بار که تصمیم می گیرید از اتاق کودک برای وقفه استفاده کنید، در را تنها ده تا پانزده ثانیه ببندید. شاید لازم باشد دستگیره در را ـ در صورتیکه کودک برای باز کردن در تلاش کند ـ با دست نگه دارید تا در بسته نگه داشته شود. اگر به نظرتان کودک ترسیده است، وارد اتاق شوید، با او روی تخت بنشینید و به او بگویید از اینکه می ترسد متأسفید، اما او باید درک کند که در صورت بدرفتاری تنبیه خواهد شد و این مجازاتی است که شما انتخاب کرده اید. به او بگویید حالا می تواند از اتاقش بیرون بیاید، ولی در صورت بدرفتاری مجدد، باید به اتاقش برگردد و این بار "زمان طولانی تری در آنجا خواهد بود."
اگر در بار دوم استفاده از این نوع وقفه، واکنش کودک را تغییر نداده باشد، این بار بعد از پانزده تا بیست ثانیه، در اتاق را باز کنید. این کار را تکرار کنید و هر بار که رفتاری ناشایست از او سر می زند، زمان وقفه را طولانی تر کنید. اگر کودک واقعاً و صادقانه از تنها بودن در اتاق می ترسد، با تهدید به وقفه وقتی صداقت گفتار شما را باور کند، موجب توقف رفتار نادرست او خواهید شد. به احتمال زیاد، همراه با افزایش زمان وقفه، شما درخواهید یافت که این یأس و سرخوردگی است نه ترس که موجب واکنش کودک به تنها ماندن در اتاقش می شود.


بخش فوق خلاصه ای بود از آنچه دکتر ویلکاک برای توضیح روش وقفه در کتابش تشریح کرده بود. چنانچه نکاتی برایتان مبهم بوده یا سؤالاتی برایتان مطرح است که نوشتار فوق پاسخگویش نمی باشد، خواندن کتاب را به شما توصیه می کنم. خط به خط کتاب مذکور حاوی نکاتی قابل استفاده در زمینه تربیت کودک می باشد. به همین منظور خواندن کامل کتاب را به شما توصیه می کنم.


زندگی های پیازی

زندگی های ایرانی بی شباهت به پیاز نیست.
خوشرنگ و لعابی خارجی  اش را نظاره گری و درخشش سفیدی  و آرامش صورتی رنگش دلبرانه خودنمایی می کند.
وقتی با خانواده ای پیمان صمیمیت امضا کردی و لایه نخستینش پیش رویت رنگ باخت، سوزش نامحسوسی بر چشمانت سنگینی می کند. وقتی به صفحات بعدی آن پیمان صمیمانه رسیدی و به لایه های داخلی تر وارد شدی، اشک هایت ناخواسته سرازیر می شوند و اگر بنا بر شرایط مقتضی به داخلی ترین لایه ها نفوذ کردی هق هق گریه سر خواهی داد، سردرد کم نظیری که ناشی از آن سوزش بی وقفه است جسمت را می آزارد و حکایات درون آن لایه های پیازی بر روحت  سمباده می کشد.
اینجاست که پیاز زندگیت را برمی داری، سرت را درون تودرتویش فرو می کنی، عطر پیازت را به درون ریه هایت می سپاری بی آنکه دیدگان اشک بارت همراهیت کنند.،


کودک مریض، بهبودی کودک

کودک مریض یعنی همه جا آغشته به استفراغ

کودک مریض یعنی اضطراب

کودک مریض یعنی دلهره و نگرانی برای لحظاتی که هنوز به سراغمان نیامده اند

کودک مریض یعنی خستگی خستگی خستگی مداوم

کودک مریض یعنی کودکی بی قرار که باید مونس هر لحظه اش باشی و خستگی را پشت لبخند آرامش بخشت پنهان کنی

کودک مریض یعنی استفاده از لحظات به خواب رفتنش برای شستشوی آلودگی های ایجاد شده در عین خستگی مفرط و نیاز مبرم به خواب

کودک مریض یعنی ذهن درگیر؛ درگیر تبی که می آید و می رود، سرویس های بهداشتی و فرش ها و ملحفه ها و عروسک ها و لباس های آغشته ای که در زمان خواب کودکت فرصت کافی برای شستشویشان پیدا نکرده ای، غذای مجزایی که باید برای کودکت فراهم می کردی و مجالی به دست نیامده، آبمیوه ای که باید به کودک بخورانی و با کودکی که ناآرام است نمی توانی ترکش کنی و برایش فراهم کنی، معده ای که به یاد نمی آوری آخرین باری که چند لقمه از باقیمانده غذای کودک را به درونش ریخته ای چه زمانی بوده است، جسم خسته ای که نمی دانی تا پایان دوران بیماری کودک استوار خواهد ماند، کودکی که مادام به چهره اش خیره می شوی تا لحظات تهوعش را پیش بینی کنی و ...

کودک مریض یعنی حساس شدن، یعنی انتظار دلجویی داشتن، یعنی خسته از مرهم بودن و به دنبال مرهم گشتن

کودک مریض یعنی مجادله با همسر، یعنی نیاز مبرم به همکاری همسر، یعنی گریه در آغوش همسر

کودک مریض یعنی بی خوابی، بی خوابی، بی خوابی، خستگی، خستگی، خستگی، خستگی


بهبودی کودک یعنی باز هم لرزش قلبت با صدای خنده های کودکانه اش، یعنی پرشدن فضای خانه با نوای کلام کودکانه اش

بهبودی کودک یعنی بازگشت شادی، یعنی بازگشت آرامش و اعلام پایان طوفان

بهبودی کودک یعنی خانه ماندن آقای شیر برای استراحت، یعنی تختخواب مرتب، یعنی صرف یک صبحانه دل انگیز ؛ صبحانه ای که آقای شیر آماده کرده

بهبودی کودک یعنی گوش سپردن به یک موزیک ملایم و زدودن پاره پاره دلهره های ناشی از طوفان پیشین که به گوشه گوشه دلت چسبیده

بهبودی کودک یعنی باز هم سخن گفتن درباره آینده، یعنی خیال پردازی برای آینده، یعنی بازگشت رویاهای شیرین........


پانوشت: وقتی آمدن طوفان مقرر می شود، برای آمدنش همه چیز دست به دست یکدیگر می دهد؛ آسمان ابری می شود و باد می وزد. کارگرت برای به مسافرت رفتن مرخصی می گیرد، کودکت مریض می شود و همسرت باید به ماموریت برود. چه خوب که طوفان مخرب پرفشار همیشه کوتاه است، هرچند چندین روز به تعمیر خرابی های به جا مانده از طوفان سپری خواهد شد.







بعداً نوشت:
باید اسم این پست را می گذاشتم "کودک مریض، بهبودی کودک، بازگشت بیماری". درست فردای نوشتن این پست ـ فردای همان روزی که با صرف یک صبحانه دل انگیز بهبودی دخترکم را جشن گرفتیم ـ هوچهرمان را در بیمارستان بستری کردیم و دخترکمان پس از گذراندن یک شب در بیمارستان به آغوشمان بازگشت. پارسال نیمه آبان ماه هوچهر درست برای همین بیماری ویروسی در بیمارستان بستری شد. آنروزها آنقدر مشکلات متعدد (که مطالبش را در این پست نوشته بودم) احاطه ام کرده بود که امروز، روزی را که با هم در بیمارستان گذراندیم روزی بود چون مابقی روزهای زندگی، شاید هم روزی با امنیت خاطر بیشتر. امروز می دانم برای کودکی که به اسهال و استفراغ ویروسی گرفتار شده، جایی امن تر از بیمارستان وجود ندارد.



یادآوری خاطرات گذشته


این عکس بنا به درخواست سرکارعلیه از ایشان گرفته شده است


هوچهر، این روزها آنچه پیشتر اتفاق افتاده است یا آنچه پیش رویش نقل می شود را به خاطر می آورد و برایمان تعریف می کند.

دیروز به حمام رفته بودیم و هوچهر صابونش را با انداختنش درون توالت فرنگی به عدم رسانیده بود. به او گفتم کار بدی کردی حالا دیگه صابون نداری.
به سرعت صورتش را کج کرد، دستش را روی گونه اش قرار داد و گفت: بیبخسید (ببخشید). لبخندی زد و بی وقفه فرمود: یکی دیگه بخر!

امروز با دیدن توالت فرنگی اتفاق دیروز را همراه با تاکید بر خرید یک عدد صابون جدید برایم نقل کرد!

چند روز پیش بی هیچ یادآوری گفت: مهد کودک دوست ندارم. گفتم چرا عزیزم؟ گفت مادر وفت (رفت) گریه کردم. گفتم چرا عزیزم؟ سکوت کرد و دیگر ادامه نداد و قلب من مالامال از غصه شد.


پانوشت یک: بنا بر فرمایش خانم شین که هر کس به این سرا می آید دست خالی برنگردد و فرمایش جناب نونوش که پیشتر فرمودند هرکس زود به زودتر آپ کند باادب تر است و خودش گاهاً روزی دو پست هوا می کند از این به بعد سریعتر آپ می کنیم.
پانوشت دو: بسیاری از شما برایم کامنت گذاشته اید که نمی توانید عکس ها را باز کنید. اینجانب به شخصه از Opera استفاده می کنم و Explorer را بیخود می دانم. پیشنهاد می کنم از آپرا استفاده کنید، سرعت باز شدن صفحات بسیار بهتر می شود و بسیاری از عکس هایی که با اکسپلورر باز نمی شود با اپرا قابل مشاهده هستند.


بیبخسید




دخترکم به تازگی مفهوم عذرخواهی را درک کرده و با توجه به وجدان بیدارش گاهی خودش می آید خدمت مادر محترم و اعتراف می کند، جسد بیجان کرم، رژ لب و... را به دستم می دهد، سرش را کج می کند، دستش را دلبرانه روی گونه اش قرار می دهد و می گوید: بیبخسید (ببخشید)!
من: هوچهر چیکار کردی؟
هوچهر: کار بدی کردم.
جنازه به دست آمده از آن کار بد را به دستانم می سپارد، دستم را می گیرد و کشان کشان به محل ارتکاب آن کار بد می برد.

آنقدر زیبا دستش را روی گونه اش قرار می دهد که فراموش می کنم جنازه ای که تحویل گرفته ام مربوط به ضد آفتاب سی و یک هزار تومانی ام است که به تازگی خریده ام و تمامش را روی روتختی ام مالیده یا محلول شستشوی صورتم که آن را سیزده هزار تومان خریده ام و کاملاً خالی شده یا رژ لبی که نمی خواستمش و ارزش زیادی برایم نداشت. تنها باید تمام اتاق آغشته به رژ لبم را تمیز کنم!

برای هوچهر قرار دادن دست روی گونه هنگام عذر خواهی الزامی است. به نظر می آید جادویش را کشف کرده و می داند که با آن حرکت سحرآمیز به سرعت آمرزیده می شود!



توضیح عکس: خودش را میان مبل و میز رها می کرد و صدایم می کرد: مااادرررررررر، منو بگیر. یک بار گفتم وایسا ، وایسا ازت عکس بگیرم. از آن به بعد، خود را میان مبل و میز رها می کند سپس صدایم می کند و می گوید: مااادرررر اَس (عکس) بگیر


پانوشت: نمی دانم چرا نمی توانم فیلم لود کنم. به نظر می آید این یکی هم فیلتر شده!


آبشار مارگون




آبشار مارگون نام آبشاری زیبا است که در دره‌های سر سبز واقع در غرب شهرستان سپیدان (در نزدیکی شیراز) قرار دارد.
ارتفاع این آبشار به ۷۰ متر و عرض آن به ۱۰۰ متر می‌رسد.
این آبشار در جاده سپیدان به یاسوج و در روستای مارگون واقع شده‌است.

مسافت میان روستای مارگون و شهرستان شیراز 147 کیلومتر می باشد که با توجه به کوهستانی بودن بخشی از مسیر، به طور تقریبی طی نمودن این مسیر بین دو الی سه ساعت به طول می انجامد.

به پایان مسیر ماشین رو که می رسیدی، بی اختیار خارج می شدی و به آن آبشار بلند که چند صد متر آن طرف تر پشت درختان تنومند و پیر، ابهت خود را به نمایش در آورده بود خیره می شدی و به سوی آن راست قامت پرغرور می شتافتی. از پای نمی نشستی تا در پایش درآیی و به صدای دلنشینش گوش بسپاری؛ همان صدایی که همه فریادهای ناخوشایند درونت را خفه می کرد و آرامش را بر وجودت مستولی می ساخت.



مردمانی که آخر هفته خود را با آواز دلنشین رود، صدای پرندگان و زیبایی درختان ـ درختانی که با سبزی وجودشان عطر شادی در فضا می پراکندند ـ رنگ آمیزی کرده بودند، برای رسیدن به آن آرامش طبیعی بار خود را به دوش کشیده بودند و آن مسیر باریک سنگفرشی و پلکان چند ده پله ای را پیموده بودند .



ما نیز چون همگان امروز خود را به بخشی دیگر از این طبیعت کم نظیر سپردیم، درونمان را جلا دادیم و به انتظار فردایمان نشستیم.