هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

ثبت هوچهر یازده ماهه



آنقدر به جارو و پارو کردن مشغول شدم که یادم رفت فردا روز که هوچهر از من پرسید مادر من کی دو قدم برمی داشتم، کی سه قدم، کی ششمین دندانم رویید، چرا مامان فلانی برایش بیشتر وبلاگ می نوشته جوابی ندارم که به او بدهم!
هرچند باید یادم باشد که به او بگویم:" همین چهار کلمه را هم که نوشته ام، به زور می نوشتم. هر بار چنان به پاهایم آویزان می شدی که به بالا برسی و یا آن پایین هرچه کابل بود می کندی و توی دهانت می کردی، هم مرا نیمه جان می کردی و هم اینترنت محترم را قطع می کردی که چاره ای نداشتم جز اینکه به نشستنت روی پایم رضایت بدهم و بعد من هم باید تایپ می کردم هم حروف تایپ شده توسط جنابعالی را پاک می کردم، هم باید به کامپیوتری که تو با زدن نمی دانم چندهزار دکمه به اغما روانه اش کرده بودی، تنفس مصنوعی می دادم!
وقتی هم که می خوابیدی باید دستمال کاغذی های خارج شده از جعبه را سر جایش بر می گرداندم، خرما و هویج و.......را که روی فرش مالیده بودی پاک می کردم، شیشه هایت را می شستم، بخشی از ظرف های پایان ناپذیر را می شستم و به هزار و یک کار عقب افتاده می رسیدم. تازه حق جاروبرقی کشیدن هم نداشتم. چون به هیچ قیمتی حاضر به آشتی کردن با این لولو نبودی. هرچه جارو را به شما معرفی می کردیم و می گفتیم این بی نوا سپور است و کاری به شما ندارد بی فایده بود، حتی اگر خواب هم بودی بیدار می شدی و جیغ می کشیدی که خاموشش کنید."
بگذریم از این ناله های مادرانه و توصیفاتش را بنویسیم (به جمع بودن فعل دقت کنید، ما دو نفر هستیم که می نویسیم؛ من و هوچهر)
این روزها کمردرد هم به ناله های دیگرم اضافه شده چون باید هوچهر نازنینم را راه ببرم. می آید و انگشتم را می گیرد می کشد . یعنی یک دستم را بگیر تا من قدم بردارم . وقتی می بیند که می تواند گام بردارد قهقهه سر می دهد من هم از شادی او می خندم. نیم ساعتی با هم قدم می زنیم و در خانه یا پارک سیر و سیاحت می کنیم و بعد من که نیم ساعت دولا راه رفته ام باید به ستون فقرات مچاله شده ام استراحتی بدهم، دستش را رها می کنم و می نشینم. هوچهر گریه می کند و قهر می کند چون می خواهد هنوز راه برود. بعد تصمیم می گیرد بی کمک گام بردارد. آخرین رکوردش هفت قدم بوده. هفت قدم به جلو می رود و می افتد. با روروئک هم دشمن خونی شده چون فکر می کند حبس شده. البته درست فکر می کند!
آدامس جویدن هم از شیرین کاری های منحصر به فرد اوست. کیف پولم یکی از همبازی هایش بود. کیفم را باز می کرد محتویاتش را بیرون می ریخت و لحظاتی با عکس خودش درد و دل کودکانه می کرد و می خندید و نازش می کرد. یک بار آدامس موزی پیدا کرده بود. هوچهرم پیدایش نبود. وقتی هوچهر را پیدا کردم دیدم آدامس می جود! آدامس را از پوستش خارج کرده بود و با شش دندانش مثل پیرزن ها آن را می جوید. جالب ترین قسمت ماجرا هم این بود که قورتش نمی داد. از آن به بعد هوچهر خانم آدامس هایمان را پیدا می کند و می جود. دیروز خودم آدامس می جویدم. دستش را توی دهانم می کرد، گریه می کرد و آدامس می خواست. به او خرما دادم. باز هم قهر کرد، به او برخوده بود که شعورش را نادیده گرفته بودم و سعی داشتم به جای آدامس به او خرما قالب کنم!
صبح تا شام هم باید بیبی تی وی نگاه کنیم. کنترل را دستمان می دهد می گوید: بِ بِ و از میان چهار کنترل می داند کدامش او را به بیبی تی وی اش می رساند، همان را دستمان می دهد! راستی بالاخره بخش کوچکی از زبان هوچری رمز گشایی شد. بخشی از این زبان شیرین را برایتان می نویسم:
اَدو: الو
بِ بِ: بی بی تی وی
آداده: آزاده
آب: آب، شیر، غذا و هر خوردنی دیگر، اما از همه بیشتر معنی شیر می دهد.
توتو: پرنده و چرنده و ..........
هوجِ: هوچهر
مابقی باشد اگر خدا قسمت کرد توانستم یک پست دیگر بنویسم و هنوز تاریخ مصرف مطالب نگذشته بود، می نویسم.
پانوشت:
1. بی زحمت کارت بهداشت را برای آدامس جویدن هوچهر به رخ من نکشید، من بی گناهم. فکر کنم ضررش بیش از ریشه های فرش یا پماد قبل از پوشک و یا هزار آشغال دیگر که باید از دهان هوچهر خارج کنم نباشد. این یکی را هم مثل آنهای دیگر خودش پیدا می کند.
2. ماشین ظرف شویی را هم پیشنهاد ندهید که خیلی بی خاصیت است. آنقدر که باید وقت صرف کنم تا بشقاب ها را تمیر کنم و توی آن بگذارم، یک آبکشی هم می کنمشان و والسلام، بشقاب ها تمیز هستند و لازم نیست دو ساعت صبر کنم تا با کلی افاده و منت و سر و صدا و مصرف برق بشقاب ها را تحویلم بدهد.


شیطونک کوچولوی من:


لیدی کوچولو نوازنده می شود:


هوچهر و پیک نیک:


باور کنید نمی دونم چطوری برعکس شده:



قانون بقا

قانون بقای ظرف های نشسته:
ظرف های نشسته از بین نمی روند، فقط از نوعی به نوع دیگر تبدیل می شوند یا از جایی به جای دیگر منتقل می شوند.
توضیح: مثلاً از بشقاب به قابلمه یا لیوان یا قاشق و چنگال تبدیل می شوند و از توی اتاق و زیر فرش و پشت مبل ها و زیر مبل ها و کنار میز توالت به آشپزخانه منتقل می شوند.

قانون بقای اسباب بازی های هوچهر:
اسباب بازی های هوچهر هرگز جمع نمی شوند فقط از نوعی به نوع دیگر یا از جایی به جای دیگر منتقل می شوند.

قانون بقای کثیفی منزل نی نی دار:
کثیفی خونه هرگز از بین نمی رود فقط از نوعی به نوع دیگر یا از جایی به جای دیگر یا به همه جا منتقل می شود.
توضیح: تلاش نکنید! از کارگر خانه هم هیچ کاری ساخته نیست، هنوز از چارچوب در بیرون نرفته، گل منگلی های انگشتان فرزند دلبندتان مجدداً روی تمام اسباب و اثاثیه نقش می بندد.

قانون بقای غرغرهای من:
اگر فکر می کنید زمانی برسد و این وبلاگ را بخوانید و ببینید من نوشته ام که دنیا گلستان شده سخت در اشتباهید!

پس:
غرغرهای من هرگز از بین نمی روند، فقط از نوعی به نوع دیگر تبدیل می شوند. اما از اینجا به جای دیگر نمی روند!


فیزیک دان سابق، ننهَ قدقدوی غرغروی فعلی