هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

مهر اول مهر

با نوازش آشنای نسیم خنک صبحگاهی که از پنجرهَ اتاق به درون می تراوید، چشمانم را گشودم. رخوت دلچسب ناشی از هوای پاک صبحگاهان، با روزهای دیگر متفاوت می نمود. روزهای زیادی بود که دیگر تقویم، ناکارآمد شده بود. میان روزمرگی و استراحت دوران بارداری احاطه شده بودم و صفحات مملو از امور تحصیلی و کاری سال های گذشته مرا ترک گفته بودند. صدای اتومبیل های شتاب زده ای که از دوردست به گوش می رسید، گوشه ای از خاطرات ذهنم را قلقلک می داد. با آن ذهن نیمه هشیار تلاش نمودم تا صفحات تقویم سال های گذشته را مرور کنم و صفحه مربوط به این همهمهَ ذهن آشنا را بیابم. خنکی مطبوع سحرگاهی، رایحه ای متفاوت با هر روز داشت؛ بوی اشتیاق می داد، اشتیاقی که عمر آن به بیش از چند سال به نظر می رسید. آری....بوی مهر می آمد. این رایحهَ اشتیاق استفاده از دفترهای نو، کیف و کفش های نو، دیدن معلم های تازه، دوستان جدید و ...بود که به مشام می رسید. این اشتیاق هیجده ساله، امسال بازنشسته شده بود. او باید شش سال به خواب می رفت و پس از آن با چهره ای نو بیدار می شد؛ با چهره اشتیاق مادرانه ای که سرمست از به مدرسه رفتن کودکش او را بزرگ می پنداشت!