هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

ادامه پست چند گزینه ای

از همدردی همه دوستان و نظرات صادقانه به شدت تشکر می کنم. وقتی غم تقسیم می شود، سهم کوچک تری برای شخص غمگین باقی می ماند. ممنون از همه آنان که این بهره غم را از گوشه کلبه کوچکمان برداشتند.

آنچه در پست پیشین می خواستم نشان دهم، تأثیر خستگی بر زندگی یک مادر بود؛ آنچه که تا مادر نباشی و از نزدیک لحظه لحظه اش را زندگی نکنی، نخواهی دانست. نخواهی دانست در سیستمی که مادام حق زنان پایمال شده، مادران ملزم به انجام چه هستند که در پایان بهشت را زیر پایشان قرار می دهد و در طی کردن مسیر مادرانه چه بسا چنان بیراهه بروند که جهنم را بر فرق سرشان بکوبند!

وقتی پست قبل را مرور می کنم، باور نمی کنم که گزینه "د" به ذهن من رسیده است! چرا که حتی اندیشیدن به تنبیه بدنی گناه بزرگی محسوب می شود. اما اندیشیدم! چون بار خستگی چند شب بیداری بر بالین کودکی که از دهان نفس می کشید و در خواب ناله می کرد و انواع دیگر خستگی ها ، بر دوشم سنگینی می کرد.

من هم با کسانی که برایم نوشته بودند که بنا بر شرایط مقتضی امکان انتخاب هرکدام از گزینه ها وجود دارد، موافقم. شاید اگر شرایط دیگری بود، به آسانی گزینه "ب" را انتخاب می کردم.

حق انتخاب گزینه "الف" را هم داشتم. چون قضیه رژلب مالی بارها و بارها تکرار شده و من تا به حال برخورد قاطعی با دخترکی که به خوبی به اشتباه بودن کارش آگاه است نکرده ام (شرط انجام روش وقفه این است که کودک به اشتباه بودن کارش واقف باشد، در حقیقت کودکان بارها و بارها مرزها را آزمایش می کنند تا حدود را نیز بشناسند و گاهی برای شناساندن حدود به کودکان مجبوریم روشی نه چندان دلچسب را در پیش بگیریم).

معمولاً با کوهی از لباس سفر می کنم و همواره مورد تمسخر واقع می شوم. اما پیراهنی که هوچهر از بین برد، پیراهن عروس زیبایی بود که کفش و پانچوی ست و ... به همراه داشت. پیراهن های دیگری هم موجود بود که البته به دلیل زمستانی بودنشان تفاوت چندانی با شلوار نداشتند! و چه بسا شلوار برازنده تر بود و من خسته تر از آن بودم که .... .

مادری کردن مسیر دشوار و پیچیده ایست که برای طی کردن صحیح و تکامل یافته اش به یاری دیگران نیاز داریم.نمی خواهم بگویم که حاوی لذات بیشمار نیست اما برای مزه مزه کردن لذت ها رنج بسیار باید کشید.

بیایید در پستوی کلبه عشقمان دو صندوق پنهان کنیم: صندوق عاطفی و صندوق خاطرات شیرین و این دو صندوق را همواره پر نگه داریم، برای آن روزها که به برداشت از آنان نیازمندیم.
سفر می رویم و برگ خاطراتش را در صندوق خاطرات شیرین به یادگار نگه می دارم. عشق می ورزم و گذشت می کنم و درخت مهربانی می کارم و میوه هایش را در صندوق عاطفی می ریزم.
امروز خسته بودم و افسرده، وقتی سرم به لبه دیوار اصابت کرد و می خواستم به بهانه سردرد، همچون کودکی بگریم، دخترکم آمد و گفت: سرت اوف شده؟ بیا بوسش کنم خوب بشه. برگی که از صندوق عاطفیم برداشتم مرهم دردم شد و دخترک را بوسیدم و به آغوش کشیدم و با هم بازی کردیم و ده ها برگ جایگزین برگی که برداشت کرده بودم، نمودم.