هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

نیست جون

آنقدر گفتیم، پستانک نیست، پستانک کجایی و دنبال پستانکش گشتیم که آن را نیست می پندارد و هر چه می گوییم دخترک ناز! این پستانک است، بی فایده است.
وقتی "نیستش" را گم می کند، در خانه راه می افتد و با مهربانی صدایش می کند: "نیست جون"!
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان این نام برای آن پستانک برازنده تر است، چون بیش از آنکه هست باشد، نیست است!

این هم عکس هایش:

عروسکی که در عکس مشاهده می کنید، عسل نام دارد و ما به دلیل دستشویی دار بودن، کلی در پروژه پوشک گیری به او مدیون هستیم.

این هم گوشه ای از شیرین کاری های سرکار خانم:



هر چیزی اعم از حوله، دستمال آشپزخانه، روسری و مانند اینجا تی شرت پدرش و هر چیز دیگری را بر سر می گذارد و به سرعت به سمت آینه می دود و با صدای بلند، خودش را تحسین می کند: بَ .َ.َ.َ َه قشَننه (به به قشنگه)


به انواع لوازم آرایش روی لبها دقت کنید:



یک پست کاملاً حمومی!




وانش را پر از آب می کنم و او را در آن می گذارم تا زمانی که خودم حمام می کنم، مثلاً آب بازی کند.
سرم را نیمه خیس کرده ام که
یکی از اسباب بازی هایش را به دستم می دهد: بشور........ می شویم
اسباب بازی بعدی را می دهد: بشور................ می شویم. بعد از همه اسباب بازی ها نوبت به شستن شامپوی من، شامپوی خودش، دمپایی ها و..... می رسد. همه را می شویم.
حالا یک حلقهَ for n=1 to 8 از پایین جملهَ " سرم را نیمه خیس کرده ام که" تعریف کنید و end اش* را هم همین جا بگذارید!
احتمالاً نیم ساعتی گذشته و من هنوز سرم را هم به طور کامل خیس نکرده ام.
لابلای هشت بار شستن همه محتویات حمام، بالاخره موفق می شوم سرم را خیس کنم! به سرم شامپو می زنم، دو دست مرمرین با کف کمرم را ماساژ می دهد. سرم را بر می گردانم و با چشمان نیمه باز مهربانی صورتش و نرمی دستانش روی کمرم را یکجا می بلعم. هنوز لذتشان را هضم نکرده ام که فکر می کنم اگر آن دستان کفی را به چشمانش بمالد، من با چشمان بسته و او با چشمان سوزناک احتمالاً یا همسایه ها باید به دادمان برسند یا آتش نشانی! اگر هم بگویم " هوچهرم یه وقت دستاتو به چشمات نمالی" به احتمال قریب به یقین با مفهوم "دستاتو به چشمات بمال" اشتباه خواهد شد، پس آهسته به آغوشش می کشم و در یک دم کف دستانش را شستشو می دهم. حال باید به همان شیوهَ قدیمی گربه شور به سرعت سرم را که همانا همان منبع کف های خطرناک است به سرعت بشویم. آب داغ را روی سرم باز می کند و بعد هم آب سرد را (خدا را شکر انبساط اضافی ایجاد شده با آب داغ با انقباض حاصل از آب سرد، جبران شد!).
در حال شستن موهایم هستم که به یاد می آورم پیش از این موهایم به سان حریر، نرم و روان بودند و حال چه زبر شده اند. بعد هم به یاد ویتامینه ای می افتم که مدت ها پیش برای تقویت موهایم خریده ام و همانجا گوشه حمام خاک می خورد که ناگاه.........
دو تشت مخصوص لباس هاس های شسته را که امروز کارگر در حمام جا گذاشته به دستم می دهد تا آنها را پر از آب کنم و می گوید..................آب باشی (آب بازی)
آنها را پر از آب می کنم .............. با یک کاسه آب از وان خود بر می دارد و در تشت دیگر می ریزد و از آن تشت به دیگری و در آخر هم یک کاسه آب بر سر توالت فرنگی می ریزد و شامپویش را برای شستن سر توالت فرنگی طلب می کند، توالت فرنگی را "تاپ تاپ خمیر" می کند و اسباب بازی هایش را به او نشان می دهد و کم مانده که آنها را به حلقش بفرستد تا با آنها بازی کند که من سر می رسم و به بازی خاتمه می دهم........ .
حالا به بخش نزاع خانواده رسیده ایم چون هوچهر هیچ علاقه ای به اینکه آب روی سرش ریخته شود ندارد. جیغ می کشد و شسته می شود و من امیدوارم که همین جا ن خ ا ل ه های بینی اش هم ترکمان کنند تا لا اقل نزاع همین جا خاتمه پیدا کند و به بیرون از حمام کشیده نشود. که ناکام می مانم و یک جنگ مادر و دختری دیگر هم در پیش است.
باز هم یاد ویتامینه می افتم که این بار هم آکبند همان گوشه برای خودش لم داده. اما باید به سرعت از حمام خارج شویم تا دوست جدیدش که همانا توالت فرنگی است رویش زیادتر نشده!
حالا یک حلقه for n=1 to 20 از اول ماجرا بگذارید و end اش را هم همین جا (حداقل بیست بار است که به حمام می روم و داستان ویتامینه مو تکرار می شود).
یاد آن روزها می افتم که آرزو می کردم هوچهر بزرگ شود و از وانش نترسد و از آب بازی لذت ببرد و .... .



چقدر این لذت مادری درد دارد!


*برنامه نویسی به زبان basic



دو سَ سَ

حیوانات را می شناسد. دیگر می داند توتوها می توانند کبوتر، جوجه، مرغ، خروس و یا طوطی باشند. دست و پای حیوانات را بر اساس دست و پای هوچهری یافته است و آنها را می شناسد.
شعر می خواند و می خواهد تا برایش شعر بخوانی و ابیات بعدی را با جملات دو کلمه ای اش جلو جلو می خواند. بیش از صد و پنجاه کلمه را مورد استفاده قرار می دهد و تنها جملات تک کلمه ای اش، جملات امری ای نظیر بشین، پاشو و امثال آن هستند.
اخم هایم را می شناسد و برای زدودنش از خطوط چهره ام واکنش نشان می دهد. برای شاد بودنم شادمانی می کند و در غصه دار بودنم، اضطراب و غم سراسر وجود هشتاد و یک سانتی اش را پر می کند.
به سرعت بزرگ می شود و مجالی برای مزه مزه کردن لحظات به ما نمی دهد. وقتی به آن خواب آسمانی فرو می رود، من و آقای شیر جملات نمکینش را تکرار می کنیم و شیرینی به جا مانده از لحظات حضورش را مزه مزه می کنیم.
من و آقای شیر مفتخریم که شنیدن زیباترین جملهَ عالم را تجربه کرده ایم. ما هر روز ازهدیه مشترکمان می شنویم:

دو سَ سَ : دوستت دارم.

امروز دندان پانزدهم، جایگاه خالی خود را در لبخندهای دلنشینش پر کرد و لثه های ملتهبش در انتظار شانزدهمین بی تاب است.


این هم عکس های عید که آنها هم ماندند و بیات شدند!

مسیر شیراز - اهواز، ساعت هفت صبح، سی ام اسفند هشتاد و هفت (تفسیر مادرانه: بچم تو خواب تعجب کرده، دهنش باز مونده)


سرکار علیه از الآن لباس های منو می پوشه (تهران، منزل مادربزرگ):


هوچهر و دریا، ساحل بابلسر(به قول خودش دَ..َیا)


آخه آدم بی موقع از بچه ای که داره با ماسه ها بازی می کنه آدرس دندوناشو می پرسه؟!!


به نظر شما آقای شیر می خواد هوچهرو پهن کنه رو بند تا خشک بشه؟!


گفتم می خوام دریا رو تماشا کنم


مسیر برگشت از شمال به تهران، جاده فیروزکوه؛ به دلیل بارش سنگین برف جاده ها بسته شدند، بعد از باز شدن هم مه بسیار سنگین بود


هوچهر و باغ وحش بابلسر

میمونی که در عکس مشاهده می کنید به علت بی جنبگی، یک اردنگی جانانه از من نوش جان کرد. میمونِ ... رو در محوطه باغ وحش با یک زنجیر به زمین بسته بودند. همه می آمدند به میمون پفک و چیپس می دادند و اون هم بی صدا و بی آزار همه رو می خورد. هوچهر رو زمین گذاشتم تا با موبایلم صحبت کنم. فکر کنم میمون .... اولین باری بود که موجودی هم قد و قواره خودش می دید، روی هوچهر پرید و هوچهر روی زمین ولو شد. من هم بی اختیار همراه با یک جیغ بنفش مایل به قهوه ای یک اردنگی با تمام قدرت به میمون زدم و بچه ام را بلند کردم . هوچهر طفلک شوکه شده بود و چنان تمام مردم به مسوول اونجا پرخاش کردن که دیگه جرات نکرد میمونشو معاینه کنه و ببینه ماتحتش سالمه یا نه و خسارت بگیره، همش درباره بی آزار بودنش صحبت می کرد. آقا محمد خان هم به ناموس مردم نگاه چپ کرد به اون روز افتاد دیگه!

حالا که روم وا شد عکس بیات بذارم، چند تا عکس هم از یه قرار وبلاگی که با مریم جون مامان آرین گذاشتیم و بچه ها رو به یه تاتر به اسم "الاغ و کچل" بردیم و مریم جون عکس هاشو حداقل توی سه پست قبلش گذاشته، تحویل بگیرید!