هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

تحویل ندادن!

من و هوچهر به حمام رفته بودیم.

هوچهر ناگهان تصمیم گرفت پدرش را با صدای بلند صدا بزند.

پ..............درررررررررر.............پ................دررررررررررررررررررر

از پدر پاسخی نشنید.

رو به من کرد و گفت: پدر تحویلمون نمی ده!!!!!!!!!

.
.
.
.
اصولاً منظورش این بود که پدر تحویلمان نمی گیرد!!!!!!!!!!!!

پانوشت: اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.



قایق پارچه ای

زمانی که وارد پروسه بچه دار شدن می شوی، باید بدانی که فرایندی است که تا انتها باید پیموده شود. باید بدانی که با رشد آن تک سلول نطفه و تبدلش به هزاران سلول، دنیای پرورش کودک، به هزاران بخش بدل خواهد شد و بر تمام لایه های زیرین و زبرین زندگیت تنیده خواهد شد.

تصمیم می گیری و تلاش می کنی تا بهترین ها را برایش فراهم کنی. جسمت، روحت، پولت، عشقت و همه وجودت را به پایش می ریزی و بعد به دنبال همبازی برایش می گردی. به اینکه چقدر شادتر خواهد بود اگر خواهر و برادر داشته باشد! بعد می روی سراغ همان حساب و کتاب دودوتا چهارتای معروف. معادلاتت با هم نمی خوانند. یک جای کار می لنگد.

حساب و کتاب اینگونه آغاز می شود:
می خواهم مادر نمونه ای باشم. پس باید در آغوش خود بپرورانمش تا وجدانم عمری گوشه پیراهنم را نچسبد! دوسال کنارش خواهم نشست بعلاوه یک سال بارداری می شود سه سال. از این زمان که با فدا کردن بخش هایی نمی توانم فاکتور بگیرم چون خدا مهدکودک های این سرزمین را لعنت کرده است و روانشناسان مدام وجدانم را عذاب می دهند که بنشین و مهر مادری در وجود کودکت تزریق کن! خب خواهر و برادر می خواهد کودک، حداقل یکی. برای این یکی وقت گذاشته ای، نمی شود که آن یکی را به دامان پرستار بسپاری و بروی دنبال زندگیت. معادلات بیشتر شد! فاصله سنیشان را چه کنم؟ یک سال باشد که زمان خانه نشینی ام هم پوشانی داشته باشد و با چهار سال قال قضیه را بکنم؟ آن وقت آن چهار سال که بدن برای ترمیم احتیاج دارد را چه کنم؟ نمی خواهم که یک تن علیل برای خود به یادگار نگه دارم. اینکه نمی توانم به آنها به بهترین نحو رسیدگی کنم چه می شود؟ اختلاف را به دو سال برسانم؟ ای بابا تازه در حال استراحت که آدم دردسر نمی آفریند! باشد دوسه سال دیگر! اختلاف سن پنج سال چطور است؟ ده سال من در حال بچه داری باشم؟!آخر من کجای این فرایند قرار می گیرم؟ من کاتالیزور که در جواب واکنش به چشم نمی خورم! من بیکار یا با کار نصفه نیمه و بی موفقیت در کنار وظیفه سنگین مادری در چهل سالگی پاسخ مادر خودم را چه خواهم داد؟ مادری که همه امیدش پرورش همان کودک موفق بود؟ مادری که شاد بود دخترش تحصیلات عالیه دارد، با خط خوش می نویسد، انشایش عالی است، نقاشی اش که حرف ندارد، چه خوب ریاضی حل می کند و... . پاسخ تلاش هایش را به او نسیه داده اند و همانا موفقیت نوه هایش است! و لابد این سریال تا بینهایت ادامه دارد و قرار است من نیز به همین دلخوش باشم!

اسکناس ها را هم می آورم در معادلاتم. می بینم بهتر نیست دست بردارم از این پیچیدگی و به همان یکی اکتفا کنم؟ من که می خواهم کودک کلاس ال برود و کلاس بل برود چطور باید برای دو کودک بهترین ها را دست و پا کنم؟ به ثمره زندگی ها نگاه می کنم. به دختر فلان فامیلمان که یکی یکدانه بود. راستی می تواند به خوبی پیانو بنوازد، شنا کند، در تحصیل و کار بسیار موفق است و تنها یک عیب کوچک دارد و آن این است که نمی داند سازگاری با کدام سین دسته دار نوشته می شود! شاید مجبور شود پس از یک شکست بزرگ، تنهایی را برای تمام عمر تجربه کند که فکر نکنم این غم بزرگ آرزوی مادرش باشد. اصلاً گیرم هم که سازگاری را نیز به صورت مصنوعی بدمم در کودکم، یکه و تنها در دنیا چه کند؟ مگر نمی دانم چه شادم از داشتن دو خواهرم؟

اسکناس ها را نصف کنم؟ من هم دو شیفت کار کنم تا دو کودک نمونه داشته باشیم؟ راستی یادم رفت من که کاتالیزور بودم!

روی تمام معادلات خط می کشم.

هزار جای کار می لنگد.

احساس می کنم، سوار یک قایق پارچه ای شده ام و بی هوا پارو زده ام و خود را رسانده ام به مرکز اقیانوس زندگی. آهار بی کیفیت قایقم وا رفته است و حال همراه خانواده ام روی یک مربع پارچه ای ایستاده ایم. آب وارد پارچه می شود. می دوم و یک گوشه اش را بالا می گیرم، آب از گوشه دیگر هجوم می آورد. با هزار ترفند ـ ترفندهایی چون ذکاوتم، خلاقیتم، دانش روانشناسی، مشاوران و... ـ چهارگوشه را گرفته ام توی دستم و شادم که چارچوب خانواده را حفظ کرده ام و عنان زندگی در دستمان است!

در یک روز آفتابی که نه باد می وزد و نه طوفانی است و من و آقای شیر خود را خوشبخت ترین زوج عالم می بینیم و فاتح دنیا، سرم را بالا می گیرم و تلاش می کنم تا خارج از آن مربع پارچه ای را نیز ببینم.

ابتدا می بینم که درون یک بقچه پارچه ای نشسته ام و نه قایق. بعد می بینم که تمام قایق هایی که از همان ساحلی که من خارج شده ام آمده اند، یا غرق شده اند، یا مدام در حال تلاشند تا آب ها را از پارچه بیرون بریزند و آب ناغافل از سمت دیگر وارد پارچه شان شده است و هرگز فرصتی برای آنکه سر را بالا بگیرند و بدانند کجا نشسته اند ندارند و یا اگر خیلی زیرکانه و پرتلاش عمل کرده اند، تنها صاحب یک بقچه احمقانه چون ما شده اند!

قایق تندروی زنان اروپایی و آمریکایی از کنارم عبود می کنند و بقچه ناتوانم را با تلاطمشان به لرزه در می آورند؛ قایقی که در آن بانوی خانواده حمام آفتاب می گیرد و چهار کودک با هم بازی می کنند و مرد خانه با عشق چشم می دوزد به بانویش ؛ همان بانویی که روزهاست دیگر باربی نیست، آرایش ندارد و مادر است و شاغل است و گنج خانه به حساب می آید.

تیزبینانه با نگاهم جنس قایقشان را زیر و زبر می کنم و الیافش را مورد بررسی قرار می دهم. الیافی که در کشورم نایاب است، سال هاست در کشورشان تولید می شود و با آن قایق می سازند! جالب آنکه آنان که چنین الیافی در دست دارند، بسیار کمتر از ما قایق به اقیانوس می سپارند! الیافش از جنس قانون های مدون حمایت از زن، کودک و خانواده است. قانون هایی که دیگر سال هاست در تار و پود جامعه جا خوش کرده اند و مورد پذیرش واقع شده اند. مهدکودک با کیفیت قابل قبول و پرستار تحت نظارت سازمان های زیر نظر سازمان حمایت کودکان سال هاست که در کشورهایشان موجود است. استقلال همان است که هر فرد به آسانی در هیجده سالگی بدان دسترسی دارد و بر پایه اش خانواده اش را بنا می کند. حریم شخصی افراد از جمله فرزندان به رسمیت شناخته می شود دخالت در زندگی فرزندان بی فرهنگی به حساب می آید. درآمد و هزینه با هم در تعادل هستند و تامین هزینه خانواده چند نفره نیاز اولیه شخص در جامعه شناخته شده است و تامین هزینه یادگیری فنون مختلف توسط کودکان در سبد هزینه خانوار دیده شده است و هزار قانون دیگر که نبودشان تنم را به لرزه می اندازد.


سرم را فرو می کنم در بقچه ام و تنها تلاش می کنم تا خود را به ساحل دیگر برسانم. راستی گهگاهی نابینا بودن، نعمت بزرگی به شمار می آید.


پانوشت یک: بالاخره کامنت دان عزیزمان را هم فیل تر کردند و قال قضیه را کندند! خوانندگان عزیز خارج از ایران! می توانید برای همین وبلاگ کامنت بگذارید، در ایمیلم به کوری چشم دشمنان می خوانمشان. کامنت گزاران داخلی! اینجا می توانید کامنت بگذارید.

پانوشت دو: دلم برای این پستم هم تنگ شد.



ناداشته ها

افراد بسیاری می اندیشند که به خاطر داشته هایشان، حسادت حسودان و مزاحمت مزاحمان شرایط ناهنجار برایشان ایجاد می شود اما هرگز نمی اندیشند که این ناداشته هایشان است که آنان را در جایگاه نامناسب قرار داده است.


اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.



تحلیل پروژه پوشک گیری

چه کسی باور می کند که کودک شب بخوابد و فردا که چشمان کوچکش را می گشاید، کودک دیگری باشد؟

کودکی که دیروز زمان دفع ادرارش را به یاد نمی آورد و یکی را اعلام می کرد و دوتا را من اعلام می کردم، امروز همگی را اعلام کند؟

مادران با تجربه باور می کنند! چون راه رفتن کودکشان را نیز به یاد می آورند. به یاد می آورند که یک روز کودک برخاست و سه قدم رفت، بعد هفت قدم و بعد یازده تا و بعد مانند یک اردک کوچک تاتی تاتی کنان، شروع به کشف خانه کرد!

روزی که این پست را نوشتم، به امروز نرسیده بودم و هیچ جملاتی را که در بالا نوشتم باور نداشتم. اما سیر دگردیسی بس شگفت آور است.

دخترکم که همواره مرا به چالش می طلبد، آنروز که پاهایم را دراز کردم و گمان کردم که پروژه پوشک گیری را به پایان رسانده ام، لجبازی هایش را به سمت دستشویی رفتن سوق داد و برای هربار دستشویی رفتن مرا به مبارزه می طلبید.

من هم با آرامش یک بسته پوشک تهیه کردم و بی توجه به پروژه ای که گمان می کردم به پایان رسیده است، برگه اتمام و حتی شروع پروژه را دریدم و برای سه ماه به کودکم پوشک بستم. چرا که دانستم دخترکم هنوز آنقدر بزرگ نشده که بیزار باشد از پوشک. هنوز آنقدر خانم نشده که خود مانند امروز بدود به سمت پلکان استقلال و مرا که نمی توانم چون او بدوم در مسیر جا بگذارد.


پیشتر در مقالات خوانده بودم که باید حداقل سه نشانه از نشانه های زیر را کودک دارا باشد تا بتوانیم به سراغ پوشک گیری برویم:

1. در مورد استفاده از صندلي لگن‌دار يا پوشيدن لباس زير «کودک بزرگ» سوال مي‌کنند.
2. مي‌توانند لباس‌ها را بپوشند و درآورند.
3. استقلال خود را بروز مي‌دهد و از کلمه «نه» استفاده مي‌کنند.
4. والدين را تا داخل دستشويي دنبال کرده و علاقه‌شان را به توالت بروز مي‌دهند.
5. حرکات روده‌اي منظم و قابل پيش‌بيني دارند.
6. رفتار والدين را تقليد مي‌کنند.
7. قادر به پيروي از دستورات ساده، نشستن و راه رفتن هستند.
8. پوشک‌هاي کثيف شده را خبر مي‌دهند و يک پوشک تميز مي‌خواهند.
9. براي مدت 2 ساعت در يک زمان يا به دنبال خواب، خشک مي‌مانند.
10. از کلمات، حرکات چهره، يا حرکاتي استفاده مي‌کنند که نشان دهنده نياز به دفع ادرار يا مدفوع است.


تشخیص اینکه آیا کودک برای پوشک گیری آماده است یا خیر، آن هم بر اساس کتبی که توسط افرادی نوشته شده است که شاید هرگز کودکی نداشته اند، کاری بس خطرساز است! چرا که می تواند آسیب های شخصیتی جدی برای کودک به همراه داشته باشد.

برای مادری که نمی داند زمان ترک پوشک کودک فرا نرسیده، برای مادر خسته ای که فرزندش همه جا جیش کرده است، عصبانی نشدن و عصبانی نبودن بس دشوار است.

امروز می دانم که تاخیر برای داخل شدن در این پروژه بسیار پسندیده تر از تعجیل است.

تنها خطری که در تاخیر کودک را تهدید می کند، ایجاد عفونت ادراری است که با یک صابون دتول (شستشوی کودک هنگام باز کردن پوشک کودک) همان نیز به وقوع نخواهد پیوست. اما اشتباه در تشخیص موعد پوشک گیری می تواند منجر به اختلالات شخصیتی نظیر ایجاد اضطراب دایم، خست، وسواس و.....گردد. و میکروب هایی که روی فرش ها بر اثر ادرار کودک لانه خواهند ساخت به جمع مشکلات پیشین اضافه می شوند و این همان محیطی است که کودک در آن بازی می کند.

امروز می دانم آن روز که کودکم ناگاه تصمیم گرفت خانم بزرگی باشد، از نشانه های فوق هفت نشانه را دارا بود.

دخترکم آن روز درست دوسال و نیمه گشته بود! روز عجیبی بود و طبیعت قدرتش را به نمایش گذاشته بود. در مقاله ای خوانده بودم که سن ترک پوشک روز، دو و نیم سالگی و پوشک شب، چهار سالگی است.

دخترک هنوز برای شب هایش نیازمند پوشک است. یادتان باشد، به هیچ فردی اجازه آنکه به فرزندتان برچسب بچسباند ندهید. برچسبی نظیر شب ادراری!

یادتان باشد هرگز تحت تاثیر جملات سنتی ای چون" وای هنوز به بچت پوشک می بندی؟ بچه من ... ساله بود، (یا حتی... ماهه بود!!!) جیششو می گفت" قرار نگیرید. یادتان باشد سن ترک پوشک ارتباطی به هوش کودک ندارد. یادتان باشد ما به دنبال پرورش کودک نابغه نیستیم و پرورش کودک متعادل غایت آرزوی ماست.

یادتان باشد طبیعت هرآنچه را کودک بدان محتاج است در او قرار داده است.

آن روز که مقرر به نشستن است، خواهد نشست و اگر به زور بنشانیدش به ستون فقراتش آسیب خواهید رساند.
آن روز که مقرر است گام بردارد، خود به سرعت برای کشف هستی خواهد شتافت.
و آن روز که پوشک خود می داند که باید منزلتان را ترک کند و سرای دیگری برای خود بجوید......... .


مطالبی که در بالا نوشتم بدین معنی نیست که برای آموزش دستشویی رفتن اقدامی نکنید. بلکه مطالبی که در پست گذشته نوشتم، بسیار کارآمد هستند، تنها پیش از دوسالگی و شاید بهتر باشد بگوییم دو سال و سه چهار ماهگی اقدام نکنید. تنها تلاش کنید تا کودک را برای سی ماهگی آماده کنید. از آن پست استفاده کنید و اعداد سن را جابجا کنید. مگر آنکه کودک خود برای ترک پوشک پیش قدم شود.

پوشک گیری مانند تمام مراحل دیگر در کودکان مختلف متفاوت است. سن ترک پوشک روز می تواند تا سه سالگی به طول بینجامد. باز هم تاکید می کنم، عجله نکنید!


به این یکی وبلاگ برای معرفی مقالات مرتبط مراجعه کنید.


بعداً نوشت: فراموش کردم تا یک نکته مهم را بنویسم؛ مطلبی که تعداد زیادی از شما هم برایم کامنت گذاشته بودید. از مادران بسیاری شنیدم که چون کودک شب تا صبح پوشکش را خشک نگهداشته بود، برای پوشک گیری اقدام کردند. روش مفیدی است اما برای تمام کودکان اتفاق نخواهد افتاد. برای مثال دختر من هنوز پوشک خوابش را ترک نکرده که فکر می کنم مهم ترین عاملش نوشیدن یک بطری بزرگ شیر پیش از خواب است.



کادو

طریقه مصرف:
ابتدا کادوی زیر را بگشایید تا محتوایش قابل مشاهده گردد:
.
.
.
.
.




باز کردید؟

حالا زوایای متعددش را نظاره کنید:





این هم بخش پر بیننده مناسبات پدرانه و دخترانه:

دخترکم همه جوره پایش را توی کفش بزرگترها می کند!




از لپ تاپ پدرش هم استفاده های خلاقانه متعدد می نماید:




اصولاً میان پدر و دختر مراسم و اصطلاحات پدرانه و دخترانه متعدد حاکم است.
برای مثال در بدو ورود پدر عزیز، مراسم جیگر جیگر داریم! بدین ترتیب که هوچهر به سمت آقای شیر می دود و می گوید: پدر! جیگر جیگرم کن! و پدر دستان دخترک را می گیرد و با دستانش تابش می دهد و دامنه حرکت جیگرک مدام افزایش پیدا می کند و می خواند جیگر جیگر، قند عسل، جیگر جیگر........ .

اصطلاح دیگر "بزن قدش" و "گیو می اِ فایو"* می باشد که کف دست هایشان را به هم می کوبند. هوچهر هم وقتی با پدر به توافق می رسد می گوید: پدر بیا قد بزنیم!

و بخش دیگر هم بازی معروف "نون بیار کباب ببر" می باشد. هوچهر به سمت پدر می آید و می گوید: پدر بیا کباب ترکی بازی کنیم!!

چند روز پیش هوچهر و دختر دایی هشت ساله ام گرم صحبت بودند من هم در همان کوچه علی چپ خودمان وقت گذرانی می کردم و به مکالمات دو کودک گوش سپرده بودم. دختری پدرش را این گونه معرفی کرد: این بابامه اسمش پدره!
دخترم از یک سال و نیمگی نام و نام خانوادگی من و پدرش را تمام و کمال می داند، اما کودک بینوا تنها می خواست با زبان کودکانه اش بگوید، این همان کسی است که شما به او می گویید بابا!
.
.
.
.
.
.
بقیه زوایا رمز ورود می خواهد؟ زندگی همین است دیگر! تمامش را که نمی ریزند روی دایره !


پانوشت: اینجا هم می توانید پیام بگذارید.


*Give me a five



قرت کنم؟!




هوچهر: مادر برات قرت* کنم؟
من: قرت دیگه چیه؟ از کجا یاد گرفتی اینو؟
هوچهر: خونه مادربزرگ
کمی فکر کردم و گفتم: حالا قرت کن ببینم چیه.

کمرش را چرخاند!

من: آهان! می خوای قر بدی!باشه! برو قر بده.
هوچهر: نه پیرهن تنم کن.

لازم به ذکر است، بدون پیراهن قرت کردن! امکان پذیر نمی باشد و برای قرت کردن هم حتماً باید دو سوی دامن لباس در دست گرفته شود!


*ghert


پانوشت: اینجا هم می توانید پیام بگذارید.