هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

جدال درون، صلح خیالی

نیمه شب است و در ذهنم جدالی برپاست.
آنچه گفته بودند تکرار می شود و آنچه را گفته بودم تکرار می کنم. به آن ناگفته های همیشگی می رسم. ذهنم فریادشان می زند و لبهایم زمزمه شان می کند و با بغض در گلویم خفه می شوند و راه نفسم را می بندند. سرفه های بی امان حاصل از آن تنگی نفس، افقی قامتم را به عمودی با قدم های لرزان بدل می سازند. راه می روم و راه می روم و خیالم را به پرواز در می آورم. در خیالم ناگفته ها بر لبانم جاری می شوند و گره های درونم با اشک باز می شوند و صلح می شود و دنیا گلستان می شود.
دیگر صبح شده است و با آن صلح خیالی سرفه هایم سبک شده است.
به بستر باز می گردم و باز افقی قامتم با آوای مسلسل سرفه هایم که در فضا طنین می اندازد، به لرزه در می آید.


پانوشت:
گاه تنها لحظات دردناک بر آن صفحه سفید جاری می شوند و لحظات شاد، خلوتم را رنگ آمیزی می کنند.
به آن خست درونم می اندیشم که غم هایم را قسمت می کنم و شادی هایم را در پستوی خانه ام پنهان می کنم و آنگاه شرمسار آن نگاه های منتظر می شوم که به امید لبخندی به کلبه ام می آیند و با اشک بدرقه شان می کنم.
این کلبه مجازی است و تنها آب در هاون می کوبم و تارها و پودهایش به آن تعادل حقیقی نمی رسند و برای حفظ تعادلشان تلاش می کنم و حکایت همچنان باقیست......



دنیای مجازی مجازی من


آری مجازی است.
این خانه مجازی است.
از آن زندگی با تار و پودهای شادی و غم، تنها تارهای شادمان را به تصویر کشیده ایم. کجاست آن پودهای غمناکمان؟ تا کی می توانیم با تار و بدون پود ببافیم و ببافیم و خانه های وبلاگی بنا کنیم؟
چرا نمی پذیریم؛
بی غم، شادی معنا ندارد،
بی غم، شادی ارزش ندارد،
بی غم، شادی مایه دلزدگی است.
اینجا تارهایمان را می تنیم و پودهایمان به دور خودمان تنیده می شود. محبوس پودهایمان می شویم و شاید روزی خانه تارهایمان با نسیمی به باد رود.


پانوشت: دوستان عزیزی که لطف می کنید و برای پست های من پیغام می گذارید: اسم هایی که تایپ می کنید، برایم به درستی نمایش داده نمی شود. اگر لطف کنید و حتماً وب ساییتتان را درج و یا نامتان را انگلیسی تایپ کنید، ممنون می شوم (در حال حاضر چند کامنت مجهول الهویه هستند).



نور علی نور

از شیراز به اهواز رفتیم، بعد هم به تهران و شمال و در آخر به شیراز مراجعت کردیم و چند عکس بیشتر نگرفتیم. اگر علت را جستجو کنید ریشه اش را در این استان گ ش ا د پ ر و ر فارس خواهید یافت که هر کس آن را برای سکونت برگزیند، بی شک گرفتار فضای وارفته اش خواهد شد! همان چند عدد را هم در پست بعد به نمایش خواهم گذاشت (در راستای فضای شیرازیِ مصادف شده با بهار که دیگر نورعلی نور شده).
در عوض چندعکس بیات باغ ارم را تحویل بگیرید.

هوچهر و آن آن سالار:


هوچهر و آقار شیر:


اینم هوچهر عاشق کالسکه سواری:


هنرنمایی عکاسی آقای شیر (که البته از نظر من عکسی که من توش نباشم هیچ هنری توش دیده نمی شه!)


خانواده شمعدانی!:


آقای شیر منتظر:


اگه گفتید منتظر چی؟
.
.
.
.
.
.
منتظر اینکه کلاغ ها از روی درخت پرواز کنن و ازشون عکس بگیره
.
.
.

این هم نتیجه یک ساعت انتظار کشیدن!

نتیجه اخلاقی: کلاغ ها هم شیرازی بودند حال پرواز کردن نداشتند!


هوچهر بانو این روزها برای خودش صاحب نظر شده و بر آنچه به آن معتقد است به شدت پافشاری می کند. دیشب برای اصلاح اعتقادش مبنی بر توپ بودن هندوانه ها، به ناچار یکی خریداری کردیم. در میوه فروشی برای بازی با انبوه توپ ها گریه می کرد (گمان کنم فکر می کرد استخر توپ دیده و من اجازه بازی به او نمی دهم).

شایان ذکر است هوچهر همچنان جناب "ف و" را صدا می کند و خیال کوتاه آمدن و رهاندن من از عذاب وجدان روزانه را ندارد.