هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

پانوشت در بالای پست پایینی

بنا به پیشنهاد پریسای عزیز تصمیم گرفتم توضیحاتی در باب پست پایینی بنویسم و منظور نظرم را کمی توضیح دهم.

روانشناسان می گویند انسان ها باید تمام مراحل زندگی را تمام و کمال طی کنند. افرادی که از کودکی کردن محروم می مانند در پیری کودک می شوند، افرادی که نوجوانی یا جوانی را از سر نمی گذرانند در مرحله ای نابه جا به این سمت و سوق گرایش پیدا می کنند.

برای مثال شخصی را می شناختم که در کودکی پدرش را از دست داده و مادرش ازدواج مجدد نموده بود. این شخص وقتی به نوجوانی رسید، در دوره ای که نیاز داشت مانند همسالانش فریاد بکشد، اشتباه کند، جنس مخالف را دنبال کند و ... مادرش را در شرایطی یافته بود که باید برای دفاع از حقوق پسرش در منزل ناپدری می جنگید و هزار و یک گرفتاری را به دوش می کشید. فهم پسر باعث شد تا همراه مادر شود و نوجوانی را فراموش کند. پسر بافهم و شعوری باشد، هرچه مادر گفت بی چون و چرا بپذیرد و .... مادر بی آنکه بداند آتشفشان خاموشی را پرورانده بود و همه جا با افتخار از پسری که بزرگ کرده بود سخن می گفت؛ پسری که هیچ گاه مادر را آزار نداده، هیچ نوجوانی و کودکی بی منطقی را از خود بروز نداده و به مادر حتی "تو" نگفته بود. پسر ازدواج کرد و حصار منزل ناپدری از میان برداشته شد و آتشفشان خاموش بیدار شد. کودکی و نوجوانی به سراغش آمد و همان پسری که به مادر "تو" نگفته بود جز با فریاد به گونه دیگری با مادر سخن نمی گفت! مانند نوجوانان با زنان دیگر رفتار می کرد و خودنمایی می نمود و هیچ نشانی از مرد بیست و نه ساله در او دیده نمیشد و در نهایت مانند نوجوان خامی که فکر می کند در مرکز عالم قرار گرفته و تنها اوست که درست می گوید از همسر جدا شد و انرژی های منفی ای که در جای دیگری باید آزاد می کرد در شرایط نابجایی بیرون ریخت و مادر خود را بیش از هرکس دیگری بهت زده و ناامید کرد.

وقتی به دخترم و به فرزندان نسل امروز نگاه می کنم، کودکانی می بینم که خیلی زودتر از آنچه ما از نسل پیش سبقت گرفتیم از ما پیشی خواهند گرفت.

من نیز یکی از بینندگان سریال ویکتوریا در کانال فارسی یک هستم. همیشه بی توجه به اینکه دختربچه ای دوساله کنارم نشسته و او نیز به صحنه ها خیره شده می نشستم و سریالم را نگاه می کردم. منِ مادر، فهم دخترم را نادیده گرفته بودم و با پدیده عجیبی روبرو شدم! در دو قسمت قبل این سریال صحنه ای داشت که زنی به نام پائولا به دلیل درد ناشی از خطر سقط جنینش گریه می کرد. هوچهر مدام می پرسید: پائولا چش شده؟ پائولا گریه می کنه؟ من هم بی توجه پاسخ دادم دلش درد می کنه. نی نی تو دلشه دلش اوف شده. خانم کوچولو ظاهراً به طور کامل داستان را دنبال می کرد و جایی که پائولا در سریال گفت: بهترم، هوچهر با خوشحالی خندید و گفت: پائولا حالش خوب شد! و باز در باب همسر پائولا که برای چند ساعتی خودش را گم و گور کرده بود و ناگاه در بیمارستان ظاهر شد، هوچهر با خوشحالی گفت: سباستین پیدا شد! دیشب نیز وقتی در ابتدای قسمت جدید قسمت پیشین را نشان می داد گفت: اینو دیدم! نتیجه این شد که وقتی به قسمت های ار*وتیک سریال می رسید مجبور بودم در دوسالگی دخترم را با هزار بدبختی به دنبال نخودسیاه بفرستم! اتفاقی که فکر می کردم اگر خیلی زود به سراغم بیاید در چهار سالگی اوست. (در باب اظهار نظرهای هوچهربانو در باب این سریال جملات دیگری نیز وجود دارد که بیانشان در حوصله این نوشتار نیست).

یا آنکه دیروز خواهرم موهای هوچهر را برایش بسته بود و هوچهر ذوق زده از پله ها به پایین سرازیر شد تا موهایش را به آقای شیر نشان دهد و انتظار داشت با پدری ذوق زده که قربان صدقه صورت متفاوت دخترش می رود، روبرو شود. آقای شیر از دیدن هوچهر در میانه پلکان که دخترک به تنهایی و به سرعت طی می کرد وحشت زده شد و با چهره ای مضطرب و عصبی به هوچهر خیره شد. هوچهر که انتظار داشت مابقی پله ها را شرایطی که پدرش به ظاهر جدیدش ابراز احساسات می کند، طی کند، با دیدن آقای شیر غیرمعمول از ادامه راه صرفنظر کرد و به سرعت به سمت بالا مراجعت کرد و هرچه اصرار کردم بازنگشت. منتظر بودم که با هوچهر چهارساله ای که دلخور می شود و قهر می کند، روبرو شوم اما فکر نمی کردم یک هوچهر دوساله اینگونه رفتار کند.

وقتی به هوچهرم نگاه کردم که به نظر می آید دورن گرایی را آقای شیر به ارث برده باشد، ناگاه به این اندیشیدم که اگر آنچه را می نویسم از سختی های مسیر مادرانه ام بخواند و بی آنکه من ببنیم آنچه در دورنِ درونگرایش به وقوع می پیوندد، ناگاه انسان بالغی شود که از طی کردن مسیرش برای رضای مادری که دوست می دارد صرفنظر کند، چگونه خود را خواهم بخشید برای آنچه ناخواسته در دامانش نهاده ام؛ بلایی که تنها بر سر آنانی نازل می شود که بیشتر می بینند و بیشتر می فهمند و می خواهند سرآمد باشند و بهترین باشند. خطری که برای نسل امروز یک تهدید جدی به شمار می رود.

خطری که خوب است که درباره حضورش با همنوردانم ـ هم آنان که همواره دردهایمان را باهم قسمت می کنیم و سبک می شویم ـ بیندیشیم.

پریسا جان حالا که ما را بالای منبر فرستادی یک زحمت بکش پایینمان بیاور! خیلی نوشتیم!


پانوشت یک پست پانوشتی: در سفر هستیم، فرصت نمی کنم به کلبه های زیبایتان سرک بکشم. عذرم را بپذیرید.

پانوشت دو پست پانوشتی: بنا به درخواست بسیاری از مادران یک پست مجزا درباره پشت صحنه تولد هوچهر، دستور غذاها و ژله آکواریومی و مسایل حواشی آن خواهم نوشت.