هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

قاتل بلقوه، مادر بالفعل

دخترکم این روزها باز هم می خندد و تنها خنده شیرینش با تک سرفه ای به پایان می رسد.

دخترکم دیگر از چنگال تب، سرفه های بی وقفه و بیماری رهایی یافته است.

این روزها به تهران آمده ام و به مدد پزشکان تهرانی نیازی نیست سطل حاوی استفراغ های خون آلود دخترکم را با اشک هایم و درد غربتم بیامیزم و به دستشویی بریزم.

دخترکم تنها به حساسیت ریوی گرفتار شده بود و نمی دانم اگر آن شب کذایی پیش از تعطیلات تاسوعا ـ عاشورا که هیچ بلیطی برای هیچ کجای عالم یافت نمی شد، به تهران نمی رساندیمش امروز به جرم قتل ـ آن هم به جرم قتل چندین پزشک شیرازی ـ در کدام زندان یا کلانتری روزگار می گذراندم.

وقتی در بیمارستان علی اصغر تهران بودم و مشاهده کردم که پرستاران به مادری که برای دختر کوچکش می گریست ـ دخترکی که برای اتصال آنژوکت و خونگیری گریه می کرد ـ دلداری می دادند، من هم می خواستم بگریم؛ بگریم برای آن روزها که دخترکم در بیمارستان بستری شد و مرا از اتاق خونگیری بیرون کردند و دو پرستار وحشیانه از دخترکم که ضجه میزد و وحشتزده مادرش را طلب می کرد خون می گرفتند و کودکم را با عناوینی چون "کولی" و "بچه بد" و هزار و یک واژه دیگر خطاب می کردند و آنگاه بیرون آمدند و تنها قطره اشکم را که بی اذنم شتاب زده به پایین غلطیده بود به سخره گرفتند. قطره اشکم با تحقیر نگاهشان و نیش کلامشان نیمه راه خشکید و به عدم پیوست و غم آن روزم روی آن دیگرها انبار شد.


تنها با یک بخور ساده (متناوباً سرد و گرم) حاوی داروهای مورد نیاز ، کودکی را که چندین روز در تب می سوخت و از شدت تهوع خلطهای خو ن آلود در دامنم می ریخت نجات دادند .

تنها با یک تشخیص صحیح، مادری را که بیماری هایی چون آمفولانزای خوکی و ذات الریه را دور از ذهن نمی دید و لحظت بسیاری را در التهاب سپری کرد، نجات دادند.


آن دیگر بی مسوولیت شیرازی نمی دانست همان مادر مهربانی که تمام مهربانی عالم را به پای کودکش می ریزد، آنگاه که دلبنش را خطری تهدید کند، آنگاه که موجودی دانسته یا نادانسته کودکش را بیازارد، چنگال هایی دارد بسیار تیز و خشمی دارد بسیار غلیظ.