هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

یک لایک برای زیرخاکی ها

یک زمانی یک چیزهایی در زندگی بشر یک جایی لای پیشرفت های تکنولوژیک یا بهتر است بگویم در راستای یک تکنولوژی بزرگتر و پیچیده تر که اصلاً مبنای حضور، آن بوده، پیدا می شود، آن گوشه موشه ها بعد بی آنکه کسی اصلاً متوجه اهمیت حضورش باشد، معنای زندگی را عوض می کند، آرام آرام قدرت را در دست می گیرد و برای خودش رییس می شود.
به گمانم یکی از آنها پول بود و حالا کسی نیست که نداند حتی اخلاقیات هم در بند پول است و چه کسی می تواند ادعا کند اگر گرسنگی کودکش در برابر نگاهش قد علم کرد، دزدی نخواهد کرد.

به گمانم آن موجود کوچک بی جان بعدی با قدرت بی حصر سلطنت، لایک باشد!
در همین راستا به ازای هر لایکی که باید می دادم و ندادم احساس بدهکاری می کنم که به واقع هستم. فرض بفرمایید بخواهم یک سری بزنم به سایت رادیو جوان تا کمی آهنگ های وطنی گوش کنم، فرصت زیادی هم نداشته باشم. خب بر اساس لایک های آهنگ ها تصمیم می گیرم که کدام را انتخاب و گوش کنم. وقتی گوش کردم و پسندیدم اگر لایکم را نزنم حتماً یک روزی این لایک از حلقومم بیرون کشیده خواهد شد! 
شوخی نمی کنم. خصوصاً درباره هنرمندان امروز ایران که می دانیم چقدر نیازمند حمایتند و یک کلیک کوچک من شاید هیچ نباشد اما همه کوچک ها کنار هم عظیم می شوند.
یا وقتی قرار است یک  اپ (app) روی موبایلم نصب کنم، هتل انتخاب کنم، مایع لباسشویی بخرم به لایک ها و ستاره ها و نظراتی که درباره شان نوشته شده توجه می کنم. این روزها برای هر کالا، هنر، وبسایت یا هر پدیده دیگری، با لایک و دستیارش ستاره  اعتبار تعریف شده و باور کنید برای همه لایک ها و ستاره هایی که باید بدهیم و نمی دهیم، همه نظراتی که نمی نویسیم، ناعادل می مانیم و هرچه کمتر این حق اجتماعی را پرداخت کنیم، به عدالت عمومی دیرتر دسترسی پیدا خواهیم کرد.  در حقیقت لایک ها دارند تبدیل می شوند به روح اعتبار؛ به واقع وسیله ای قدرتمندتر از پول و ما بسیاری مواقع اعتبار افراد را به آنان بدهکار می مانیم!
اینها را نوشتم تا بگویم وقتی تصور می کنیم هیچ کاری برای برقراری عدالت از ما برنمی آید آنقدرها هم هیچ نیست. 
و البته نوشته ها و وبلاگ های زیادی می خوانم که چون فرصت ندارم در بابشان بنویسم یا دست کم با چند جمله کوتاه از حضورشان تشکر کنم، باز بهشان بدهکار می مانم چون آگاهی عمومی دادن حداقل حقی است که جامعه ای که تربیتم کرده بر گردنم دارد؛ جامعه ای که انتظار داشتم درک کند که من را نس.رین ست.وده اش بار نیاورده پس انتظار نس.رین بودن از من نداشته باشد. اما تلاش برای یک شهروند درستکار بودن و تنبلی نکردن در فشار دادن انگشت اشاره روی موس حکایت دیگری است.

 و در همه بی عدالتی ها، یک روز یک گور دسته جمعی کندند و هرچه وبلاگ در بلاگ اسپات، وردپرس و و دیگر میزبانان خارجی منزل داشتند را ریختند داخلش. یک افرادی مثل من چون روحیه مبارزه شان زیاد هم قوی نیست و تنها اگر شلاق را نشانشان هم بدهند به دست داشتن در بیگ بنگ هم اعتراف خواهد کرد، البته یک طور لوسی مهاجرت کردند! یعنی هم مهاجرت کردند، هم نکردند! (می بینید؟ درست مثل زندگی واقعیم!) یعنی هم در بلاگ اسپاتشان می نویسند که مثلاً زیر بار زور نرفته باشند، هم چون خیلی جان عزیز بودند و نمی خواستند در گور دسته جمعی زنده به گور شوند، خب در پرشین بلاگ هم می نویسند!
اما یک آدم هایی هستند که پا فراتر نهادند و به حیات زیرزمینی خود ادامه دادند. این رفقا را در لینک های بلاگ اسپاتم می توانید بیابید. مثلاً وبلاگ روز به روز همراه زندگی و صد البته زن و رهایی.
این نوشته زن و رهایی را از دست ندهید و خواندنش را به تمام دختران جوانی که می شناسید پیشنهاد بدهید و یا پرینت بگیریدش و بدهید به دختران جوانی که می شناسید.
یادمان باشد زیرخاکی ها را فراموش نکنیم. یادمان باشد مانند تمام زیرخاکی های دیگر تاریخ، فراموش نکردن زیرخاکی ها و یافتنشان اول برای خودمان مفید است و دوم برای جامعه. کلی پول توش است! می بینید قدرت این پول بی پدر و مادر را و نقشش را در پاراگراف پایانی پست اخلاقی من؟!


اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.