هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

نظم ممتد

دوستی برایم از هم خانه اش می گفت. می گفت زمانی که دانشگاهی دولتی در شهر دیگر قبول شده بود، با دیگر هم مدرسه ای تهرانی اش خانه مشترکی گرفته بودند. هم خانه اش، دختری زیبا و معقول بود، ظاهری آراسته داشت؛ بانوی شیک پوشی که در رشته تحصیلی مهندسی برق، نمرات درخشانی کسب می کرد.

و اما در خانه..........

هریک از دو دانشجو، بخشی از خانه را به خود اختصاص داده بودند. هال، به مهندس برق اختصاص داشت. تشکش را همانجا پهن می کرد و البته هرگز جمعش نمی کرد! برای احتراز از اعتراض همخانه، همه چیز را روی تشک می ریخت؛ از دستمال فینی که هنوز یک فین جا داشت گرفته، تا آنها که دیگر جا نداشتند تا تراشه های مداد تا جزوات دانشگاهش تا هر نوع دیگر از منسوباتش را! البته شب ها برای خواب، مواد روی تشک را روی زمین خالی می کرد و صبح ها همه را سر جایشان برمی گرداند!

وقتی دمای خون همخانه از نقطه جوش عبور می کرد، کمی به تشک پر از زباله و علم و دانشش سر و سامان می داد (تنها کمی!).

وصف بخش های دیگر مربوط به نظم و ترتیب و آشپزی و کدبانویی خانم مهندس، در آستانه تحمل موضوعات تهوع زا و حوصله خوانندگان این وبلاگ نمی گنجد!

یک بار خانم مهندس برق را دیدم. فرنچ ناخن هایش بی نظیر بود و آرایش موهایش هم. قد بلندی داشت و بذله گو بود و آنچه در ورای این ظاهر موجه وجود داشت، هرگز دیده نمیشد.

آنروزها می اندیشیدم که چه مادر صبوری داشته است این دختر. آنقدر همیشه خود به جای دختر اتاقش را جمع می کرده و زیرش را آب و جاروب می نموده که دختر چیزی در این باب نیاموخته است و می اندیشیدم که چه مادر ستمگری دارم من! مادر ستمگرم باعث شده تا من نظم بیاموزم و می اندیشیدم که چه تنبل است مادرم! برای آنکه خود کارهای کمتری به دوش بکشد مرا به فعالیت وا داشته است، خوشا به حال آن خانم مهندس برق!

امروز که خود مادر شده ام از آنچه اندیشیده ام شرمسارم؛ چرا که می دانم جمع کردن اتاق دخترم بسیار ساده تر از آن است که هزار و یک ترفند به کار ببندم تا جمع کردن اتاقش را بیاموزد.

می دانم که چه صبری می خواهد تا دخترک با دست های کوچکش چند قطعه از آن کوه بزرگ اسباب بازی هایش که همگی را با یکدیگر و با لوازم منزل مخلوط کرده است، جمع آوری کند و چطور می توانم با نصف آن انرژی و زمانی که تنها برای شمارش مسابقه ای (یک و یک و یک، دو و دو و دو و ..........) ـ بدون در نظر گرفتن انرژی لازم برای کل کل و قانع کردن و قربان صدقه و اتاق فکر که در آن مدام درباره بهترین راه حل تصمیم گیری می شود و... ـ صرف می کنم تا تنها بخش کوچکی را گردآوری کند، همه آن بی نظمی بزرگ را گرد آورم.
می دانم که تیک و تاک ساعت، آن زمان که باید بنشینم تا دخترک نظم بیاموزد، چطور روحم را به بند می کشد و امور بر زمین مانده منزل را به من یادآوری می نماید و باید تنها صبور باشم و لبخند بزنم و با صدای بلند تشویق کنم.
می دانم که امروز در همین گیر و دار لجبازی های دوسالانه اش چطور باید تاب بیاورم که با نه گفتن هایش در برابر هر تقاضا مدارا کنم و با روش صحیح وادارمش که جمع آوری کند آنچه را بر زمین ریخته است.
می دانم تحمل وجدان درد پس از گاه و گدار عصبانی شدنم و فریاد کشیدنم برای سرپیچی های متعددش چه دردآور است و حذف آموزش نظم تا چه حد این تنش ها را کاهش خواهد داد و وجدانم را آسوده خواهد کرد.


و نیز می دانم که پشت هر خصلت پسندیده از هر فرد، کوهی از صبوری مادرانه آرمیده است.


اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.