هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

دوسالگی آکواریومی




اینکه دلم خواست افسانه زن کدبانو را زنده نگاه دارم،
اینکه دلم خواست سفره را با اشکال کودکانه در حد تونایی ام بیارایم،


اینکه روی میز شاممان هم یک آکواریوم تعبیه کردم،


اینکه روزها برای طراحی بازی مناسب برای کودکان در فاصله سنی دو تا شش سال اندیشیدم،
اینکه نوشته های علمی مرتبط با تولد کودک دوساله را مطالعه کردم،


اینکه برای طراحی لباست روزها اندیشیدم و برای دوختش بر خیاطش سختگیر بودم،


و همه آن دیگرها که در ذهن خسته ام نمی گنجند، همه و همه برای این بود که تو دخترک کوچک و مهربان منی؛ هم او که زمان زیادی نیست که دانسته ام همه چیز من شده؛ هم او که گاهی نمی دانم پیش از حضورش چطور می زیسته ام.


اینکه برای قرار دادن آکواریوم مورد علاقه ات در خلوتت روز تولدت از خواب در خلوتگاه کودکانه ات محروم ماندی و به خواب در آغوش مادر و تخت مادر رضایت ندادی و در ساعات تولد سکوتی حاکی از خستگی اختیار کردی، آنگونه که خستگی بر تنم حکاکی شده بود و نمی دانستم توانسته ام شادی کوچکی در ذهنت بنگارم یا یک مادر ناشی دست و پا چلفتی بوده ام که نتوانسته ام دوسالگی دخترکم را برایش لذتبخش کنم،


اینکه آن لباس زیبا دست و پاهای نرم و نازکت را از آسایش بازداشته بود،


برای این بود که این نخستین بار است که مادر شده ام، برای این است که می خواستم بهترین ها را به پایت بریزم، می خواستم عمیق ترین شادی ها را برایت دست و پا کنم.

اینکه تو آخر شب تولد وقتی همه مهمان ها ترکمان کردند، در پاسخ به سوالم که آیا تولد را دوست داشتی پاسخ دادی "تولدمو دوست داشتم" و در حالیکه آخرین میم جمله ات بر لبانت ماسید به خوابی عمیق و سنگین در آغوشم فرو رفتی،
اینکه فردای تولد از خواب بیدار شدی و اولین جمله ای که نگاه معصومانه ات را آراسته بود "خودم فوت کردم" بود،


اینکه با آغوشی از شعف به سراغ اسباب بازی های جدیدت می روی،


اینکه لحظات متمادی را کنار آکواریوم جدیدت سپری می کنی،
اینکه یکایک ماهی هایت را می شناسی و ما را کشان کشان به اتاقت می کشانی و می گویی "ماهی آبیه نیست" و باید ماهی آبیت را که در گوشه ای برای خودش مخفی شده بیابیم و بگوییم "ماهی آبیه رفته بود لازانیا بخوره، اون یکی رفته بود دستشویی " و تو بپرسی "رفته بود پیف کنه؟!" بر ذهنم آسودگی دلچسبی می تاباند.


هوچهر و سمیرا جون (یا سمیراد به قول هوچهر) پرستارش:




پانوشت یک: پیش کسوتان می گویند تکه پاره های کاغذ رنگی که از این بمب های تولدی خارج می شوند، تا یک ماه پایداری دارند و در نقاط مختلف منزل اعم از زیر مبل، زیر فرش ها و ... یافت خواهند شد. و هیچ جارویی ـ حتی از نوع جادویی آن ـ ما را از این آفت رهایی نخواهد داد. ویروس است باید دوره اش طی شود. من نمی گویم ها، دکترها می گویند!

پانوشت دو: دیدن عکس دخترکم که مجله شهرزاد به چاپ رسانده بود، برایم خیلی لذتبخش بود. چاپ عکس و در نتیجه خرید این مجله برایم یک توفیق اجباری به حساب می آمد. این مجله حاوی مطالب بسیار مفید برای مادران می باشد . برای تزیین سالاد ماکارونی (خارپشت ها) از مجله شهرزاد استفاده کرده بودم.

پانوشت سه: در مسابقه ای که پرشین بلاگ برای بانوان وبلاگ نویس برگزار کرده بود، جزء برترین ها انتخاب و برای شرکت در همایش مربوطه دعوت شده ایم. با توجه به اینکه تا امروز اینجانب به هیچ عنوان این مسابقه را در نظر نگرفتم و امروز این پیغام را دریافت کردم، از خوانندگان عزیزی که تمایل دارند به ما رای بدند، دعوت می کنیم که به اینجا بروند و رای بدهند.