هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

قریحه نوشتن

چهار پنج سال پیش، آن زمانی که آمریکا برایم یک رویای شیرین بود، کلاس زبان می رفتم. باید در کلاس زبان درباره توانایی هایمان و خیلی چیزهای دیگر صحبت می کردیم که به هیجان بیاییم وبهتر صحبت کنیم و یک روز گفتم که یک وبلاگ دارم. یک وبلاگی که دوستش دارم که عاشق نوشتنم که در خواب و بیداری سلول های مغزم مادام می نویسند که آرزو دارم دوران بازنشستگی ام را با نوشتن یک کتاب ختم به خیر کنم.
بعد معلم از قریحه هایی که عمرشان به اندازه صاحب قریحه نیست سخن گفت. گفت خواهرش نقاش بوده و یک روز صبح بیدار شده و دیده قریحه نقاشی رخت بربسته و دیگر نمی تواند نقاشی کند. گفت منتظر فردا نباشم. حالا هنوز صدای معلم توی گوشم زنگ می زند. می بینم نوشتن های مغزی ای که روزی به ستوهم می آوردند، این روزها آرام شده اند. گاهی باید گوش هایم را تیز کنم تا صدای نجوایش را بشنوم. با خود می گویم قریحه خواب است، حتماً بیدار خواهد شد و همان کودک شیطانی می شود که بود و به ستوهت خواهد آورد. اما گاهی گمان می کنم که نکند این خواب، همان خواب مرگ باشد. نکند این آرام شدن ها مقدمه ای باشند برای یک سکوت ابدی؟
و زمانی که صدای نوشتن در مغزم به خواب می رود، می بینم که سکوت برایم چه آزار دهنده است. می بینم که مغزم زنده و شاداب است تنها با شیطنت ها و صداهای قریحه. می بینم که اگر قریحه نوشتن بمیرد، تنهایی چه قدرتمند خواهد بود.

و هنوز هشدار معلم هر روز توی سرم زنگ می زند.....

اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.