هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

من اتاقم را اینطور می بینم



هوچهر همواره عاشق کتاب بوده و هست و مشکل من همیشه با کتاب دوست داشتن زیادش بوده که تمایلش به اینکه برایش کتاب بخوانم پایانی ندارد و ما در آخر یک قانونی وضع کردیم که شبی بیش از دو داستان یا کتاب نمی خوانم.

خب من اینطور مادری هستم، حوصله ام همین قدر بود!

اما خب اینجا روزهایمان گاه پر از خالی می شود؛ خالی از دوستانمان، و نمی دانم اصلاً یک طور نچسبی خالی است حتی اگر سرمان هم شلوغ باشد.

اینجا عضویت در کتابخانه محل رایگان است و مملو از کتاب های بی نظیر کودکانه. و هوچهر می تواند یک عضویت داشته باشد به نام خودش و از آن مهم تر در پایان دو ماه تابستان جایزه می دهند به کودکانی که سی کتاب خوانده باشند و یا اگر در سنی نیستند که خودشان بخوانند برایشان خوانده شده باشد (مادام آنلاین باید اسم کتب را ثبت کنیم). یعنی برای ده کتاب، یک کتاب جایزه می دهند، بیست کتاب ... اما برای سی کتاب به بالا در قرعه کشی یک تبلت کودکانه شرکتشان می دهند.

وارد کتابخانه که می شویم، من و هوچهر خودمان را غرق می کنیم در کتاب های کودکان. در کتابخانه چند راکینگ چیر کودکانه هم وجود دارد که دیدن صحنه ای که هوچهر روی راکینگ چیر نشسته و غرق در کتابی است که خودش از آن قفسه های کوتاه انتخاب کرده عجیب لذتبخش است و من غرق می شوم در کتاب هایی که پرند از شادی برای کودکان، پر از رنگ و خلاقیت نویسنده و نکات آموزنده تا انتخابشان کنم و بیارمشان منزل برای دخترک. اینجا کتاب هایی هست که می شود کودک بی نیاز به من ساعت ها با آن سرگرم باشد. کتاب های که چاپشان و خلقشان اصلاً سخت نیست اما نمی دانم چرا جایشان در سرزمین من خالی است. مثلاً یک کتاب هایی که در هر صفحه اش دو عکس کشیده از اشیاء مختلف که تفاوت اندگی دارند این دو صفحه اما کودک باید هفت تفاوت بیابد.

در کنار نقاشی های زیبای کتاب، یک چیزی که وجه تمایز این کتاب ها با کتاب های ایران است، پر شوخی بودن کتاب هاست. نمی دانم چرا در ایران جای شوخی کردن با کودکان خالی است، به خصوص در کتاب ها که من هرگز ندیده ام.

مثلاً یک کتابی بود که رنگ ها را یاد می داد. نام آن کتاب این بود:

 What color is my underwear!

بعد یک حیواناتی کشیده بود که پرسیده بودند، که لباس زیر من چه رنگی است، بعد کاغذ روی حیوان را کنار می زدی و مثلاً یک گوسفند می دیدی که پشم هایش نیست و لاغر و نحیف یک شورت سبز پوشیده! یا هزارپایی که ده ها شورت پایش است و کودک غرق خنده می شد با دیدن صحنه ها و بالطبع هرگز رنگ هایی را کتاب آموزش داده فراموش نخواهد کرد و مثلاً رنگ قرمز روشن مربوط به شورت های هزارپا برایش همیشه خاطره ای پرخنده است.

اثر این خنده ها را چند روز پیش هم دیدم:

هوچهر هنگام بپر بپرهایش از روی مبل زمین خورد، پایش کبود شد و ورم کرد. با ترس گفت ورم کرده اما بعد از خنده ریسه رفت و گفت:

مادر نگاه کن پام مثل کله بابای فراگی شده که فراگی توپ گلف رو که می خواست پرت کنه زد توی سرش، سرش این شکلی عین پای من قلمبه شد، بعد هم گفت: Thank you!

(اشاره به داستان بچه قورباغه ای که روز پدر را تماماً با پدرش می گذراند و بعد باهم به زمین گلف کودکان می روند، چون پدر فراگی عاشق گلف است، اما به زمین گلف کودکان می روند تا فراگی با گلف بازی کردن پدرش را خوشحال کند، فراگی نخستین بار است که گلف بازی می کند، بعد توپ را که پرت می کند، به سر پدرش اصابت می کند، سر پدرش به اندازه توپ گلف قلمبه می شود و می گوید : تنک یو!)

قهقهه ها که تمام شد، پایش را فراموش کرد و رفت پی بازیش!
خستگی مهاجرت برایم کمرنگ می شود وقتی می بینم عمق شادی های کودکانه اینجا تا کجاست.


یک کتاب هایی هم هست پر از فعالیت در منزل. مثلاً یک کتابی گرفتیم که دقت کودکان را بالا می برد برای نگاه کردن به اطرافشان، نقشه کشی و نقشه خوانی هم آموزش می دهد. فکر کردم، گاهی برخی فعالیت های منزلمان را اینجا ثبت کنم تا هم دفتر خاطرات دخترک پر رونق شود، هم شاید برای دوستان مفید باشد.

کتاب اینطور شروع می کند: کودکی که اتاقش را نشان می دهد، بعد می گوید که من اتاقم را کشیده ام:




بعد عکس خانه شان و پلان خانه، بعد عکس خیابان و پلانش، عکس هوایی شهر و پلانش و در آخر به نقشه خوانی می رسد. شهرش را نشان می دهد روی نقشه ایالتش، ایالتش روی نقشه کشورش و الی آخر...

و طبیعی است که وقتی روی کره زمین گردش می کردیم هوچهر اول بخواهد ایران را نشانش بدهم و بعد هم دزفول را که سرزمین اجدادی من است و یک بار دخترک سفر کرده؛ در روزهایی که آنقدر بزرگ بود تا یادش بماند مادر بزرگ من دو منزل دارد و می شود دو منزل داشت، یکی از دوستانش مهاجرت کرده آنجا، می شود دوستان صمیمی آدم مهاجرت کنند و شهرهای دیگری هم جز تهران موجودند و.... .


در هر حال ما برای ترسیم، تا نقشه اتاق جلو رفتیم، اما فکر کنم برای کودکان بزرگتر بیش از اینها بشود جلو رفت.

این هم عکس اتاق هوچهر و نقشه ای که او ترسیم کرده:









همانطور که می بینید، پلان خانه باربی را اشتباه ترسیم کرده، یعنی طول و عرض و ارتفاعش  را کمی جابجا کشیده. یک رختکن هم دارد اتاقش کنار خانه باربی که ترسیم نشده. 
فکر کنم پلان بعدی را که بکشد، دقیق تر خواهد بود و به جزئیات بیشتری دقت خواهد کرد.


شما هم امتحان کنید!




اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.