هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

تایلند ـ بانکوک

خبرهای این سفر دیگر بیات شده و روی آن چین و چروک های کپک سبز به چشم می خورد! تنها می نویسم برای آنکه آلبوم خاطراتم کامل شود و کمکی باشد برای ذهن خسته ام در روزهای کهولت که تلاش می کند خاطرات خوش پیشین را به یاد آورد!

و البته می نویسم برای همسایگان وبلاگ نویسم که اگر روزی قصد سفر به آن دیار کردند، تجربیاتمان توشه راهشان باشد که چون رسیدم، خرده اطلاعاتی که دوست و آشنا در اختیارم قرار داده بودند، بسیار مفید بود و پیشاپیش از همه شما بابت نگاشتن سفرنامه هایتان تشکر می کنیم!

بانکوک ـ همان شهر هزار معبد ـ اماکن دیدنی بسیاری داشت که ما به دلایل متعدد نتوانستیم از تمامی آنان بازدید به عمل آوریم.

باغ وحش سافاری محلی بود بسیار دیدنی و پر خاطره هم برای ما هم برای کودک دوسال و نیمه مان. سافاری، بخش های متنوعی داشت نظیر حیات وحش، چند شوی دیدنی (شوی دلفین ها، شوی فک ها، شوی نهنگ ها و...)، رودخانه مصنوعی خروشان و .... . بخش حیات وحش را باید با ماشین وارد می شدیم و حیوانات را که آزادانه در فضا گردش می کردند، نظاره می کردیم و در بخش حیوانات درنده بازدیدکنندگان موظف بودند، شیشه های اتومبیل را بالا نگاه دارند.


حیات وحش:




نمایش فک ها:




نمایش دلفین ها:




رودخانه خروشان:




قصر پادشاه تایلند، شهربازی بانکوک، موزه سنگ های قیمتی، پارک آبی و.... نیز از امکن دیدنی این شهر به شمار می آیند.


کاخ سلطنتی:




یکی از آن هزار معبد تایلندی:




مهم ترین تجربه ام، استشمام بوی آزادی بود. تجربه ای که باید به خاطر می سپردمش برای آنگاه که دیوارهای قفس، نفس را در سینه ام تنگ می کند و گاه آن می رسد که با یاد و خاطره روزهای آزاد و با توهم اکسیژن ادامه مسیر دهم. تلخی نگاه مردم ایرانی هنگام ورود به کشورشان روی شانه هایم سنگینی می کرد.

این روزها تایلند نیز دستخوش دودستگی مردمش می باشد؛ دو گروه که یکی را با عنوان زردها می خواندند و دیگری را با عنوان قرمزها. قرمزها مردم مخالف دولت بودند و زردها طرفدارش. پادشاه تایلند بی طرف نسبت به هیچ دسته از این دو حزب به امور مملکت رسیدگی می کند و محبوب مردمش است. خیابان های شهر مملو بود از تابلوهایی که در آن محل تجمع گروه قرمز را نشان می دادند و در خیابان موتورسواران بسیاری با لباس و پرچم های قرمز حرکت می کردند و آزادانه فعالیت س*یاسی می کردند. در شهر، نیروهای مسلح دیده می شدند که قدم به قدم ایستاده بودند، توریست به وفور مشاهده می شد و با خود اندیشیدم که آیا من از چند قرن گذشته به این کشور سفر کرده ام و چطور این مردم همه اینها را با صلح و صفا کنار یکدیگر گرد آورده اند و سال نویشان را کنار ما توریست ها برگزار می کنند و کنار ز*ندانشان هیچ مادر غمزده ای با یک بقچه و یک فلاسک چای ندارند. خداوندا من از کدام قرن به این عصر سفر کرده ام که فعالیت "س*یاسی" که هیچ نوشتن کلمه اش هم برایم مجاز نیست!




آزاد بودم از تحمیل لباس اضافه در ساعات گرم بر تنم، آزاد بودم از بند هر گونه لوازم آرایش و نمی دانم چه آینه های بی نظیری داشت آنجا و بی هیچ رژ لب و رژ گونه ای چه زیبا به نظر می رسیدم!

وقتی برای بازگشت به فرودگاه بانکوک رسیدیم به قفسم اندیشیدم، به قفسی که بی حد و حصر برایش دلتنگ بودم.