هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

شرح یک روز دوسال و سه ماهانه – قسمت اول




صبح یک روز دل انگیز زمستانی است و هوچهر بیدار می شود و صدایم می کند:
مادر! چرا پیشم نموندی؟
- عزیزم! صبح شده. من بیدار شدم و منتظر بودم تا شما هم بیدار بشی و با هم صبحانه بخوریم.


به دستشویی می رویم و سارا – مونس همیشگی دخترکم ـ در آغوشش نشسته. روی صندلی می نشیند و مشغول است و سارا را به من می سپارد و ادامه می دهد:
- مادر مراقبش باش نیفته.
- چشم عزیزم. سارا بیا بغل مادر.
- مادر! بوسش کن.
عروسک را می بوسم. هوچهر می گوید:
نه. لپشو بوس کن.
لپ عروسک را می بوسم و هوچهر به زمین خیره می شود و می پرسد: اون چیه داره وِت وِت می کنه؟!

نگاهی به زمین می اندازم و می بینم محو سایه گوش های سارا شده که حرکت نوسانیشان سایه ای متحرک ایجاد نموده است.

توضیح می دهم:
عزیزم! این سایه است. همه اجسام سایه دارند و شما هم سایه داری و این هم سایه گوش های ساراست.

هوچهر می گوید:
مادر! به پدر تلفن بزن. می خوام بهش بگم ببین چقدر پیف تو نازم گیر کرده!

می خندم. کوتاه نمی آید و مادام اصرار دارد که با پدرش صحبت کند و من قیافه آقای شیر را میان یک جلسه مهم تصور می کنم که دخترکش به او می گوید ببین چقدر پیف تو نازم گیر کرده!
(جمله مربوطه، تکرار جمله ای که ما برایش ساخته ایم نمی باشد. خودش میان کلمات فوق ارتباط ایجاد نموده است).


من به دستشویی می روم. هوچهر پشت در می آید و می گوید:
مادر منو باز کن. من تنهایی شدم!
(مادر در رو از رو من باز کن. من تنها شدم)


برای صرف صبحانه می رویم و برایش کره مربا می گذارم و کره را روی نان می مالم و هوچهر می گوید:
بهت تژکر (تذکر) دادم کره نمالی! خودم می مالم.

لیوان شیرکاکائو را به دستش می دهم در باب سوپاب لیوان می پرسد .

به سینی صندلی غذایش خیره می شود و در باب زنبور مرده ای که چندی پیش روی سینی یافته بودیم می پرسد و می گویم نیست و می گوید: تو لاشه!
می گویم: نه عزیزم. لای سینی چیزی نیست. من انداختمش تو سطل آشغال.


خاله ام تلفن می زند و هوچهر گوشی را بر می دارد و می گوید::
سلام! چطوری؟ خوبی؟
خاله ام می گوید: بابا کجاست؟ رفته سر کار؟
هوچهر پاسخ می دهد نه! پدر رفته سر کار.
خاله ام می پرسد: مامانت کجاست؟
هوچهر پاسخ می دهد: مادر داره جمع و جور می کنه!!!!!!


پای کامپیوتر می نشینم و هوچهر کنارم سرگرم بازی می شود و مکالمات خیالی شیرینش لبخندی پایدار روی لب هایم می نشاند، دست از کارم می کشم و شروع به تایپ نمودن صحبت های دخترم می کنم:

سلام پارمیس! خوبی؟ چطوری؟ منم خوبم. من خستم نمی تونم باهات حرف بزنم.
الو، عمو عماد، سلام. خوبی؟ چطوری؟ رفتی سر کار؟ حالم خوبه. خرسی حالش به هم خورد..............

نمو میگه، بله نمو (کارتون ماهی گمشده)
نمو گفت حالش بد شد که زندگی نکرد. مامانش حاش بد شد نمی تونست حرف بزنه. آب خورده بود.
گفت: پس چرا نیومدی ...................
لپشو بوس می کردیمو خوب شده بود که حد نداره!

...........

نقاشی می کشم، چشم چشم دو ابرو، دماغ و دهن یه گردو. حالا بذار دوتا گوش موهاش نشه فراموش..............

بعد به سراغ من می آید و می گوید: می دونی نمو دستش اوف شد؟


رشته کار از دستم در می رود و به این می اندیشم که چطور می توانم تمامی این لحظات مملو از شیرین زبانی را به ثبت برسانم. می دانم که شیرین زبانی ها رو به پایان است و می دانم خیلی زود ترکمان خواهد کرد آن هوچهر شیرین زبان و خیلی زود دختربچه ای با شمایل علامت سوال که تمامی جملات را درست ادا خواهد کرد جایگزین دخترک شیرین زبانم خواهد شد.


ادامه دارد.........



پانوشت برای مامان فراز و بقیه دوستان: هالو اسکن من هم پرید اما دیرتر از شما. شاید به این دلیل که دیرتر عضو شده بودم. اما پیش از محو شدن اعلام کرد که می توانم به "اکو" کامنت هایم را منتقل کنم و یک دوره رایگان یک ماهه اکو اهدا خواهد شد و پس از آن باید ده دلار بپردازم. عجالتاً کامنت هایم را به اکو انتقال داده ام و نجاتشان داده ام تا یک ماه دیگر هم خدا بزرگ است. چون نمی دانم چطور از ایران می شود ده دلار پرداخت کرد. اگر راهی پیدا شد، حتماً خبر خواهم داد. نتوانستم برای شما (مامان فراز) کامنت بگذارم.

از همون پانوشت های همیشگی: بالاخره بخش حاد اسباب کشی به مدد خانواده من و آقای شیر تمام شد. در این مدت آنقدر همگی پست هوا کرده اید که دیگر با خانه هایتان بیگانه ام. کمی طول خواهد کشید تا حضورم در خانه هایتان پررنگ شود.