هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

شرح یک روز دو سال و سه ماهانه ـ قسمت دوم

نوش و نیش:


به امور منزل مشغول می شوم و هوچهر سرگرم بازی می شود و هرجا که می روم به دنبالم روان است و همان جا سرگرمی اش را می یابد. گه گاهی صدایش می کنم و او را از انجام آنچه بدان مشغول است منع می کنم و او بی توجه ادامه می دهد و در نهایت باید وارد عمل شوم ........

گاهی به سراغم می آید و کارتون یا فیلم های تولد و فیلم های خانوادگیمان را می خواهد و برای مدتی رها می شوم اما باز به سراغم می آید و بغل می خواهد و بازی می خواهد و کتاب خواندن می خواهد و جمله "عزیزم الان کار دارم" به خرجش نمی رود و باید کتاب بخوانم، بازی کنم اما........
دغدغه امور منزل نمی گذارد تا خود را در آن لذت و قهقهه های کودکانه که فضای خانه مان را رنگ آمیزی نموده است، غرق بنمایم.

هنگام صرف ناهار، به ندرت جز شیر چیزی از گلوی کوچکش فرو می رود و من خسته از چانه زدن های هر روزه به تنهایی غذا می خورم.

شب می شود و حضور آقای شیر گرمی بخش محفل کوچکمان می شود و هوچهر از پدر بالا می رود و پایین می آید و با هم می خندند و آقای شیر در باب روسیه سخن می گوید و هوچهر به پدر می گوید: "گانوو* هم رفته روسیه!!!!!!!!!! "

و من بهت زده به دخترکم خیره می شوم. دختربچه ای که روزهاست تلویزیون ندیده و من هرگز بیننده این سریال نبوده ام، تنها گاهی در منزل مادربزرگ هایش بخش هایی از این سریال را دیده است و بعد مشاهده می کنم که تمام شخصیت های این سریال و دیگر سریال ها را می شناسد و می اندیشم که دیگر چه چیزهاست که می فهمد و من هنوز باور ندارم که آن نوزاد کوچک بزرگ شده است. باور ندارم که حالا همه رنگ ها را که می شناسد هیچ (حتی رنگ هایی چون سرخابی و طلایی) آنها را انتخاب هم می کند.

وقت خواب می شود و همچون شب های پیشین باید به اتاقش بروم و همانجا بخوابم تا بیارامد و به خواب فرو رود.

هوچهر می گوید" مادر وقتی خواب رفتم برو سر جات بخواب!". به خواب رفتنش اصولاً آنقدر طولانی می شود که من هم همانجا به خواب می روم و بسیاری مواقع او هم از تخت فرود می آید و همانجا روی زمین کنارم به خواب می رود. نیمه شب بیدار می شوم و به اتاقم باز می گردم و چند ساعت بعد هوچهر بیدار می شود و گریه می کند و می خواهد که در آغوش بفشارمش و اگر دیگری به سراغش برود با قهر به من خواهد گفت: مادر پس چرا نیومدی؟! و گاهی سارا به بغل و شیر بنفشه به دست** می آید و خود را در آغوشم جا می دهد.
سرم را در خرمن موهایش فرو می کنم و در آرامش و امنیتی که در خوابگاهم حاکم است غرق می شوم. پس از سپری شدن یک ساعت به آرامش و امنیت حاکم خو می گیریم و تنگی جا برای غلتیدن و تکان خوردن آزارم می دهد و به این می اندیشم که روزهاست خلوت دونفره من و آقای شیر سه نفره شده است و اینکه چطور باید کودک دوساله ای را مجاب کنم در اتاقش تنها بخوابد.

نمی دانم چطور با پارادوکس وجودم کنار بیایم؛ همان بخش ها که یکی می خواهد همواره سرش را در خرمن انبوه موهای دخترکش فرو کند و ببوید و ببوید سیراب شود از حس مادرانه اش و آن دیگر بخشم که می خواهد خلوتش را با آقای شیرش برای خود نگاه دارد و با هیچ کس قسمت نکند. آن قسمت دوم می خواهد هر آنگاه که بیدار شد و خلوت می خواست دخترک دو سال و چند ماهه که خو کرده است به آغوش مادر به تخت تنهای خود باز گردد.

تا صبح بارها و بارها بیدار می شوم. چرا که دخترکم به حضور چندگانه ام محتاج است؛ گاهی شیر می خواهد و گاهی کابوس دیده است و امنیت آغوشم را می طلبد و دیگر بار بی هیچ کابوس شبانه ای دم و بازدم مادرش را می طلبد. صورتش را به صورتم می چسباند و آهسته می گوید: دوستت دارم مادر و به خواب فرو می رود و من می مانم و لذت مادرانه ام که خلوتم را از من دریغ کرده.


*هنرپیشه نقش اول مرد در سریال "خواهر دوست داشتنی من" در کانال فارسی وان

**عروسک محبوب و شیشه شیر محبوبش


پانوشت:اینجا آدرس وبلاگ جدید من است . به بلاگ اسپات خو گرفته ام و خیال ترکش را ندارم اما اگر اینجا نتوانستید برایم پیغام بگذارید یا مایل بودید پیام خصوصی بگذارید، می توانید به آدرس جدید بروید. زیاد تمایلی ندارم که دو وبلاگه باشم و عجالتاً ایده ای برای برقراری نظم با داشتن دو وبلاگ ندارم اما تا بتوانم داستان کامنت گذاری اینجا را حل و فصل کنم، می توانید به این وبلاگ مراجعه کنید.