هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

منم آن سرباز پیاده...

فریادها ادامه دارد، شیون ها بی پایان است. خشم ها عمیق تر می شوند. جوانانمان به سادگی سربازان پیاده در شطرنج از صحنه روزگار محو می شوند. آنچه را طی یک سال گذشته مشاهده کرده ام، خوانده ام، شنیده ام و استنباط کرده ام کنار یکدیگر قرار می دهم. پازلم کامل نمی شود اما منظره نهایی را پیش بینی می کنم.

تکه های پازلم را مرور می کنم:
"ان" با افتخار، مدعی افزایش هفتاد درصدی ظرفیت دانشگاه هاست، که همانا افزایش هفتاد درصدی ظرفیت دانشگاه ها بدون ایجاد موقیت شغلی است.

آمار نشان می دهد که بیش از پنجاه درصد جوانان ایرانی از افسردگی در سطوح مختلف رنج می برند.

در انتخابات دوره پیشین نیز رئیس ج*مهور محبوب و مردمی!!!!!! با تقلب به روی کار آمد، تقلبی که تنها با هدف روی کار آوردن "ان" طراحی شده بود و نه جریحه دار کردن غرور یک ملت.

با برگزاری مناظرات، دانش سیاسی و اقتصادی مردم، به عبارت دیگر سطح آگاهی عمومی افزایش چشمگیر پیدا کرد و هیجان موجود در مجادلات و نه مناظرات، مردم را مانند طرفداران تیم های فوتبال وارد صحنه نمود.

حال، مردمی که این مسابقه پرهیجان را از نزدیک مشاهده می کردند، به انتظار نتیجه، تیم مورد علاقه شان را به شدت تشویق می کردند و برای پیروزی اش از جان و مالشان مایه گذاشتند. داور مرتکب یک تقلب آشکار و توهین آمیز شد. تقلبی که به نظر می رسید با هدف توهین به یک تیم و طرفدارانش و نه تنها با هدف تقلب صورت گرفته بود. در سناریو به جوش آمدن خون ملت نوشته شده بود، نوشته شده بود خونشان چنان به جوش می آید و چنان خشم و سرخوردگی بر وجودشان مستولی می شود که جان بر کف برای اعاده حیثیت در خیابان ها فریاد می کشند و به استقبال مرگ می روند، مرگشان لازمه ادامه بازی است، چرا که مرگ بزرگ ترین و تاثیر گذارترین فاجعه زندگی بشر است. بیشترین جمعیت هواداران تیم تحقیر شده را دانشجویان تشکیل می دادند، همان دانشجویانی که ماهرانه جمعیتشان را هفتاد درصد افزوده بودند، همانها که امید به زندگی را روزها بود که از دست داده بودند، همانها که به دنبال تیر خلاص زندگی خود می گشتند و آن را در خوابگاهشان و در دانشگاهشان برایشان مهیا کرده بودند .
مادرها و پدرها و بستگان جوانان در خون غلطیده، خونشان به جوش می آید و تحمل زندگی برایشان دشوار می شود، آنها نیز به آغوش مرگ می شتابند، همچون سربازان پیاده همگی خط می خوریم، فیل ها و رخ ها و اسبهایمان قربانی می شوند، اما شاهمان تنها مات می شود!


خوب می اندیشم، ناپلئونی را ترجیح می دادم، اما چه حیف که بازی گردان، ناپلئونی دوست ندارد؛ بی جنگ و خون ریزی تمام می شود، هیجان ندارد، حالا که وبا و دیفتری انسان ها را نفله نمی کند، مسوولیتش سنگین شده، خودش باید وارد عمل شود! وه که چه خوب حماقت "ان" و دیگر ابزارها را مورد استفاده قرار داد.
بازی گردان مقابل را نمی بینم، خیلی کوچکم، آخر تنها یک سرباز پیاده هستم که کنار زمین افتاده ام؛ سرباز پیاده ای که فکر می کند.


باز ما با موج و توفان مانده ایم
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
زآن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟
باز می گویند : فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود.

"مهدی اخوان ثالث"



به این پست من رجوع کنید. تاریخ تکرار می شود!