هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

بخندم یا گریه کنم!



سیب زمینی ها را با حرص پوست می کنم. گرمای صدای دلنشین داریوش قلبم را به لرزه در می آورد؛ بچه ها این نقشه جغرافیاست، این گربه ....

هایده نوا سر می دهد: روزای روشن خداحافظ .... . اشک هایم جاری می شوند و هق هق کنان دق دلیم را بر سر سیب زمینی های بیچاره خالی می کنم و بی رحمانه پوست های کلفتی از وجود نازکشان بر می دارم.

دیگری فریاد می زند: یار دبستانی من... . هق هقم بلندتر می شود، در خیالم به خیابان ها می دوم، فریاد می کشم، کلوخ پرت می کنم، شربت شهادت می نوشم، خون جلوی چشمانم را می گیرد (این بخش از افکارم به دلیل دربرداشتن خشونت غیرقابل انتظار از اینجانب ـ ننه قدقد ـ بنا به قرینه معنوی حذف می شوند) .

غرق در عملیات انتحاری خود هستم که هوچهر از خواب نیمروزی اش بیدار می شود و به سمت من می شتابد و با لحن دلبرانه اش می گوید: صب به خیر (شایان ذکر است هوچهر پس از هر بار برخاستن از هر وضعیتی که به لالا کردن مربوط باشد، صبح به خیر می گوید، حتی اگر او را در تختش بگذارید و او بخواهد بیرون بیاید، شما هم ار خواباندنش منصرف شوید، هنگام خارج کردنش حتماً صبح به خیرش را خواهد گفت و این همانا مستقل از زمان بیدار شدن (مستقل از صبح بودن) می باشد). هوچهر ادامه می دهد: مادر گریه شده؟ هق هق کنان لبخند می زنم .... آره عزیزم، مادر گریه شده! مانند یک پیشی ملوس خود در آغوشم جا می دهد، مرا به آغوش می کشد و با لبخند می گوید: دو سَ سَ (دوستت دارم). محکم فشارش می دهم، زیر گلویش را می بوسم و می گویم: منم دوست دارم عزیزم، دست کوچکش را دراز می کند.... لی لی لوزک (لی لی حوضک) بکنه. با صورت آغشته به اشک قهقهه سر می دهم و لی لی حوضک برایش می خوانم و انگشتش را در هوا به پرواز در می آورم. عملیات انتحاری ام در همان جا به پایان می رسد و به دفعه بعد که جوگیر اخبار و آهنگ های دیگر شوم موکول می شود و هرگز به حوضه عمل نمی رسد.