هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

جدال درون، صلح خیالی

نیمه شب است و در ذهنم جدالی برپاست.
آنچه گفته بودند تکرار می شود و آنچه را گفته بودم تکرار می کنم. به آن ناگفته های همیشگی می رسم. ذهنم فریادشان می زند و لبهایم زمزمه شان می کند و با بغض در گلویم خفه می شوند و راه نفسم را می بندند. سرفه های بی امان حاصل از آن تنگی نفس، افقی قامتم را به عمودی با قدم های لرزان بدل می سازند. راه می روم و راه می روم و خیالم را به پرواز در می آورم. در خیالم ناگفته ها بر لبانم جاری می شوند و گره های درونم با اشک باز می شوند و صلح می شود و دنیا گلستان می شود.
دیگر صبح شده است و با آن صلح خیالی سرفه هایم سبک شده است.
به بستر باز می گردم و باز افقی قامتم با آوای مسلسل سرفه هایم که در فضا طنین می اندازد، به لرزه در می آید.


پانوشت:
گاه تنها لحظات دردناک بر آن صفحه سفید جاری می شوند و لحظات شاد، خلوتم را رنگ آمیزی می کنند.
به آن خست درونم می اندیشم که غم هایم را قسمت می کنم و شادی هایم را در پستوی خانه ام پنهان می کنم و آنگاه شرمسار آن نگاه های منتظر می شوم که به امید لبخندی به کلبه ام می آیند و با اشک بدرقه شان می کنم.
این کلبه مجازی است و تنها آب در هاون می کوبم و تارها و پودهایش به آن تعادل حقیقی نمی رسند و برای حفظ تعادلشان تلاش می کنم و حکایت همچنان باقیست......