هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

مخروبه ای به نام تخت جمشید




بالاخره پس از دو سال زندگی در شیراز، با فداکاری آقای شیر که سرکار علیه هوچهر خانم را نگهداری کردند، موفق به دیدن تخت جمشید شدم. تا به حال اینقدر عمیق مفهوم حرصی شدن را درک نکرده بودم! وقتی از محوطهَ تخته جمشید بیرون می آمدم آن هم از میان چادرهای سوختهَ جشن های دوهزار و پانصد ساله، معنای واقعی اش را درک کردم. به دنبال یک کلوخ بزرگ می گشتم که بر سر خودم یا هر کس که مقابلم سبز شود بکوبم. در عزای حال و روزم دوست داشتم آدم بکشم، فریاد بزنم و جنجال به راه بیندازم؛ از آن سرداری به این روز افتادنم، نه به سربازی رسیدن که به بردگی رسیدن، به بی وجودی و بی مقداری رسیدن، به خاک سیاه نشستن و بی عزتی و گمنامی ام. امروز من یک ایرانی گمنامم که دیگر هیچ کس روزگار سرداریم را به یاد نمی آورد و تنها یادگار آن روزگار هم به سادگی دستخوش باران های اسیدی ای است که خودمان با جهل بر سرش می ریزیم یا سد می زنیم و آنها را به زیر آب فرو می بریم !

میان خرابه ها با جمعی از توریست ها قدم بر می داشتیم، از خرابه ای به خرابهَ دیگر می رفتیم و راهنما می گفت این کاخ "تچر" است و آن دیگری "صد ستون" و آن یکی "هدیش" است. این خرابهَ بزرگ را که می بینید، کاخ آپاداناست! راهنما یک بار به انگلیسی و بار دیگر به فارسی دربارهَ منطقهَ مورد نظر توضیحاتی می داد. برای خارجی ها تمام و کمال توضیح می داد ولی توضیحات فارسی اش نصفه نیمه باقی می ماند. اینجا هم حقارتمان به نمایش درآمده بود. برای خارجی ها که نمی دانستند هفت سین دیگر چه صیغه ای است، از کنده کاری ها بوتهَ سیر هفت سین استخراج می کرد و برای ایرانی ها دیگر فراموش می کرد!

هرچند اینجا تنها جایی بود که می توانستیم جلوی خارجی ها سرمان را بالا نگه داریم. در آن آفتاب داغ بی سایبان، که به بهانهَ محافظت از زن و آزادی زن، روسری بر سر زنان خارجی کرده بودیم، راهنما برای آنان شرایط زنان را در دورهَ هخامنشیان شرح می داد. در دوران حکومت هخامنشی، یعنی دو هزار و پانصد سال پیش از این، زنان هم کار می کردند، دستمزدشان بالاتر از مردان بود و مرخصی زایمان داشتند. در دوران مرخصی زایمان حقوق دریافت می کردند. در دوران هخامنشی حق کسی ضایع نمی شد و دستمزد افراد تمام و کمال پرداخت می شد. در موزهَ تخت جمشید لوح هایی وجود دارد که از خزانهَ شاهی به دست آمده اند و رسید پرداخت دستمزد به افراد شاغل در تخت جمشید می باشد.


الواح گلی به خط میخی عیلامی که سند پرداخت دستمزد به کارگران بوده است:



درآخر هم از تخت جمشید از میان اسکلت به جا مانده از چادرهای جشن های دوهزار و پانصد ساله به بیرون هدایت شدیم. دوهزار و پانصد درخت در دو طرف گذرگاه خروجی کاشته شده بود و در زیر آنان چادرهای زربافت جشن های دوهزار و پانصد ساله را برپا کرده بودند. این چادرها که خود نیز از جلوه های دیدنی تخت جمشید بوده اند، همانطور که اسکندر تخت جمشید را به آتش کشید، بعد از انقلاب به آتش کشیده شدند.

تخت جمشید، مرداد هشتاد و هفت:


برای دیدن انیمیشن تخت جمشید بازسازی شده، یک سی دی به قیمت سه هزار تومان می فروختند که خریدیم و وقتی آن را دیدم باز بیشتر شرمنده شدم. کیفیت آن به شدت پایین بود و مجبور بودم قسمت هایی را رد کنم چون سی دی چهل دقیقه ای عزیز و گران و محترم با آن بسته بندی آبرومندانه، گیر می کرد! حتماً خارجی ها وقتی آن را می دیدند، دلشان بیشتر برایمان می سوخت.


دیدنش غم انگیز بود، اما باید غمش را به جان خرید و تمامش را به خاطر سپرد که شاید تا چند صباح دیگر همین هم نباشد. اگر به شیراز آمدید حتماً از "نقش رستم" هم دیدن کنید. به علت وجود کارخانهَ پتروشیمی در آن محل و بارش باران های اسیدی، بسیاری از نقش های موجود در آن پاک شده اند، مابقی هم در حال پاک شدن هستند!


نقش رستم، مرداد هشتاد و هفت:


در نقش رستم مقبرهَ داریوش کبیر و چهار پادشاه پس از او، قرار دارد. بسیار دیدنی است و توضیحاتش باشد برای زمانی که با چشم خودتان ببینید که شنیدن کی بود مانند دیدن. تنها یکی از نکات زیبایش را می نویسم. در نقش های موجود در نقش رستم، پادشاهان بر روی صندلی هایی به شکل مار نشسته اند، چون مار را نماد سلامتی می دانستند. کلمهَ "بیمار" ریشه در این اعتقاد دارد. کسی که بیمار است، یعنی بی مار شده است (مارش رفته است)!

به دیدن پاسارگاد نرفتم. باشد برای یک وقت دیگر که خوشی زیر دلم زده باشد و طاقت دیدنش را داشته باشم.


پ.ن: این سفرنامه مربوط به دو هفتهَ پیش می باشد اما با توجه به این که پیش از این هم گفته بودم که کارگر شبانه روزی شده ام، تا امروز فرصت مرقوم کردنش پیش نیامد.