هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

من میان سنگ ها ادامه دارم

 
 
تعطیلات زمستانی مدرسه هوچهر است. دختری این روزها با من می آید سر کار. هر بار در محوطه ساختمان، هنگام خارج شدن خم می شود و سنگ ها را پیدا می کند و دوستشان دارد و می پرسد: میشه این یکی رو هم بیارم خونه؟
زیر پای دخترک در ماشین مملو از سنگ است. سنگ های امروزش هم قرار است اضافه شوند به قبلی ها. 
 در محوطه وقتی روی سنگ ها خم شده و از دیدن چین و شکن سنگ ها به وجد آمده بود، خودم را دیدم که شش ساله بودم و سنگ ها به وجدم می آوردند و این یکی از مزایای والد بودن است. پیدا کردن خود کودکم در فرزندم از سرگرمی های فرح بخشم است، چراکه گویی ادامه دارم، گویی توانسته ام فاصله ام را با نیستی محفوظ بدارم. گویی فاکتور بقا در من نفس می کشد.
من امروز هم سنگ ها را با لذت نگاه می کنم و منِ سنگ دوست، ژئوفیزیست شدم و حالا می خواهم بدانم که هوچهر مخلوط من و آقای شیر چه خواهد شد.
به گمانم همه این رشته های مرزی مانند مهندسی پزشکی، بیوفیزیک، بیوشیمی، فیزیک دریا ژئوفیزیک و ... همین طوری شکل گرفتند؛ آدم ها قاطی شدند و این ترکیب های رنگی علمی شکل گرفت. لابد مثلاً زنی عاشق دریا یا مردی عاشق فیزیک ازدواج کرد و کودکی عاشق فیزیک دریا بوجود آمد!
این تقسیم سلولی و عواقبش هنوز هر روز شگفت زده ام می کند. درست از لحظه ای که نطفه ای در شکمم شکل گرفت، هنوز متعجب ایستاده ام و این رنگ های جدیدی که هر روز متولد می شوند به هیجانم می آورند.
به گمانم روز به روز دنیا رنگارنگ تر، متنوع تر و زیباتر می شود.
وقتی خم شده بود و سنگ های سرتاسر طوسیِ تقریباً مشابه را با اشتیاق وارسی می کرد گفت: مادر، می شه به جز این، یکی دوتا دیگه هم باخودم بیارم؟ می خوام باهاشون یه چیزی بسازم و من آقای شیر را دیدم که کوچک شده بود و با سنگ ها ماشین می ساخت و آبمیوه گیری و آدم آهنی.
 
پانوشت: مطالب فوق تنها بازی نگارنده با کلمات است و ارزش علمی ندارند.
 
 
اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.