هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

با هم بخندیم


یک پسربچه سه ساله نیمه چینی، نیمه آمریکایی در همکلاسی های هوچهر هست که وقتی من و هوچهر می رسیم مدرسه، می آید دنبالمان در رخت کن و یک چیزهایی به چینی بلغور می کند و هوچهر از خنده ریسه می رود و پسربچه هم. می پرسم: هوچهر چی گفت، می گوید نمی دونم، فقط یه چیز خنده داری گفت! 

نتیجه گیری اخلاقی: خدا کند آدمیزاد بخواهد بخندد!

و این ماجرا دست کم هفته ای یک بار تکرار می شود.

.......
هر روز وقتی از مدرسه بر می گردد، باید بخشی از لحظات باهم سپری کردنمان را باهم بخندیم (It's a MUST). اغلب هوچهر حوادث بامزه ای را که در طول روز برایش اتفاق افتاده برایم بازگو می کند. اگر نخندم، روی فرم نباشم یا کم بخندم، یا حادثه خنده داری برایش اتفاق نیفتاده باشد، شروع به انجام حرکات عجیب می کند و بیخودی می خندد، مثلاً به پشت روی لبه بالایی تخت می نشیند و خود را روی تخت می اندازد، بعد نکن، نکن گفتن هایم که شروع می شود، یادآوری می کند: مادر می خوام بخندونمت!

نتیجه گیری اخلاقی: والدین به واسطه والد بودنشان هر روز باید به مقدار کافی بخندند و آن حرکات عجیب کودکان، آلارمشان به نشانه کاهش سطح شادی و خندیدن والد یا والدین از میزان نرمال می باشد. 

و این ماجرا دست زیاد هفته ای دوبار اتفاق می افتد!

.............
آقای شیر برای اینکه هوچهر نظم و ترتیب بیاموزد، لیست نوشتن به دختری یاد داده و معمولاً به هوچهر گوشزد می کند: برو لیست کارهای امروزتو بنویس، یا یادت باشه اینو تو لیستت بنویسی.
یکی از شوخی های هوچهر با آقای شیر و آقای شیر با هوچهر "پوف کردن" شکم طرف مقابل است؛ برای پوف کردن، دهانتان را روی شکم فرد مربوطه قرار دهید و با تمام قدرت هوای داخل دهانتان را روی شکمش خالی کنید، دیدید چه صدای باحالی می دهد؟!

هوچهر شکم آقای شیر را که داشت مطالعه می کرد پوف کرد و گفت: پدر نگاه کن ببین پوف کردن تو لیستت هست؟!

نتیجه گیری اخلاقی: بچه ها خیلی زودتر از تصور بزرگ می شوند، بت پدر بودن و مادر بودن زودتر از انتظار می شکند و کودکان خیلی زود قوانین و عقاید پدر و مادر را به چالش می کشند!

و این ماجرا همین یک بار اتفاق افتادنش، برای شوکه کردنمان کافی بود!

..................... 
و وقتی یک دختربچه ای این همه شیرین است طبیعی است که مادرش بپرسد: هوچهر نمیشه نری دانشگاه بمونی پیش من؟
و دختربچه جواب می دهد: نه، نمی شه، آخه باید شغل داشته باشم!

نتیجه گیری اخلاقی: می بینید چطور احساسات مادرانه آدم را می گذارند بماند توی تعارف منطق و عقل گرایی؟!


اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.