هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

NO Living happily ever after



گفته بودم که برای تولد هوچهر یک کتاب داستان سفید برفی با تمامی لوازم منزل خریداری کرده بودیم، اما نگفتم که همواره من و آقای شیر داستان سفید برفی را سانسور می کنیم. در داستان ما هرگز یک شاهزاده زیبای عاشق پیشه پیدا نمی شود، هرگز نامادری بدجنسی نمی آید برای آنکه سفید برفی را به خواب ابدی بفرستد. هرگز حسادت نامادری بیان نمی شود. هرگز زیبایی عامل حسادت نیست. در داستان ما مادر سفید برفی می آید دنبال دخترش که او را در جنگل گم کرده بود. در داستان ما سفید برفی به هفت کوتوله قول می دهد که به آنها پس از بازگشتن تلفن کند و به آنها گاه و گداری سر بزند.

شاید چون نمی خواهیم ذهن تنها سه ساله دخترک را بیالاییم با وحشت از چرک حسادت و آن را بفرستیم به اعماق وجودش. می خواهیم نداند که حسادت چسبیده است به دنیای بشری، می خواهیم دنیای کودکانه اش شاد بماند تا آن روز که فرصت دارد برای ندانستن و نشناختن آلودگی ها. برای آنکه چیزی گوشه ذهنش زنگ نزند که عاشقی پایان ماجراست.

شاید روزی بیاید که داستان هانس کریستین اندرسون را بدون تحریف برایش بازگو کنم اما آن روز دخترک می تواند افسانه را از حقیقت زندگی بازشناسد. امروز که داریم لایه های بنیادی ذهنش را پایه گذاری می کنیم، باید این پایه ها بی غلط و پاک باشد.

روزی که ذهن کوچکش کمی آماده شد، به او خواهم گفت که وقتی مرد دلخواهش را یافت، پایان ماجرا نخواهد بود و تازه شروع زندگی است. به او خواهم گفت " ازدواج کردند و به خوبی و خوشی زندگی کردند" تنها در افسانه هاست آن هم از نوع قدیمی اش. به او خواهم گفت که زندگی را باید ساخت و برایش تلاش کرد. شادی ها را خود می آفریند و غم ها را. یک روز شادی موج می زند در همه روزنه ها، روز دیگر مملو است از غم. این است حقیقت زندگی.

آنگاه باهم می نشینیم و کتاب آقای اندرسون را ورق می زنیم و به قدرت تخیلش آفرین می گوییم.


اینجا هم می توانید کامنت بگذارید