هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

ضمیر ناخودآگاه مادرانه

در صدای سیاوش قمیشی ذوب شده ام بی آنکه کسی از عقب فریاد بزند: نانایی دیگه*!

مانند روزگار جوانی یکی از مزاحمان رانندگی را برای عبرت سایرین سر جایش می نشانم و با اطمینان خاطر مابقی را به حال خودشان می گذارم، بی آنکه حضور کودکی در صندلی عقب خاطرم را آزرده سازد و مجبور باشم آهسته برانم و با چشمان ملتمس کودکم را به مزاحمان نشان دهم و با نگاهم فریاد بزنم من شرایط مقابله با شوخی های خطرساز و توهین آمیزتان را ندارم، من مادرم!

صدای دلنشین سیاوش قمیشی را به اوج می رسانم، بی آنکه نگران سلامت گوش های کودکم باشم.

دنده های آخرین خودرویم را پس از مدت ها می آزمایم، به سمت محل کارم می شتابم، بی آنکه بخواهم ابتدا کودکم را به مهد کودکش برسانم.

در آسمان ها به پرواز در آمده ام.

برای ساعاتی خود را رها از مادری می بینم. رضایتمندی مرا در برگرفته است، آرامش دلپذیری بر روانم حکم فرما شده و دنیای روزمره خارج رهایم کرده است.

.
.
.
.
می ایستم و بهت زده به اطرافم خیره می شوم. نمی دانم کجا ایستاده ام، تنها به یاد می آورم که باید به محل کارم می رسیدم و اینجا جای دیگری است.

ذهنم را متمرکز می کنم و به تابلوی روبرویم خیره می شوم: مهد کودک مهستان!

حال می دانم در تنهایی هم مادرم! می دانم ضمیر ناخودآگاه، ذهنی را که تصور می کردم آزادانه به پرواز در آمده است به جایگاه مادران هدایت نموده.


*نانایی دیگه: زمان هایی که هوچهر در ماشین حضور دارد تنها باید به آهنگ های کودکانه گوش بسپاریم. با شنیدن هر صدای متفرقه ندا می دهد: نانایی دیگه! آنقدر با غمزه و دلنشین درخواستش را ادا می کند که ساعت ها با لذت به ترانه های کودکانه گوش می سپاریم!