هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

وقت گردگیری رسیده

در زمین شناسی در رابطه با پیدایش لایه های زمین می خواندیم؛ اینکه روی هر لایه با لایه ای دیگر به مرور پوشانده می شود، لایه پیشین به زیر فرو می رود، این فرایند ادامه می یابد و لایه هایی که به مرور زمان به زیر فرو می روند، در اثر فشار و حرارت، دچار دگرگونی می شوند (دگرگونی یک تغییر شیمیایی است که سنگ ها پس از آن خواص اولیه خود را از دست می دهند و به سنگ دیگری تبدیل می شوند). وقتی لایه ای روی لایه دیگر قرار می گیرد، اختیار از لایه زیرین گرفته خواهد شد و اینجاست که لایه ای که در بالا قرار دارد، سلطان است. می تواند سال ها بیش از لایه زیرین خود سلطان بماند و شرایط قرار گرفتن لایه دیگر را فراهم نکند. هر لایه گذاری با انباشته شدن غبارهایی که توسط باد و ... در آن بخش انباشته می شوند، آغاز می شود و غبارها ضخیم می شوند و یک لایه ایجاد می کنند.

مادرها با شما هستم! غبار غم روی وبلاگ هایتان دارد ضخیم می شود! دارید دفن می شوید! هیچ حواستان هست؟ دشمن شادکن شده اید، منفعل شده اید!

این از نونوش که دیگر فراموش کرده، ما مادرها هر روز شیرقهوه صبحانه مان را در برابر نوشته های روزمره اش می نوشیدیم و با به اشتراک گذاشتن پی پی بچه هایمان و نوشته های طنزآلودش روزمان را با لبخند شروع می کردیم، عزیزم ما معتاد شده ایم، کمی هم به فکر ما باش! آن بادکنک سبزت دیگر دارد روی اعصابم رژه می رود!

این از منصوره عزیزم که دیگر نقاشی های شاد بابای نورا و نوشته های زیبایش را از ما دریغ کرده است!

همگی با هم به مرض مسری انفعال گرفتار شده ایم در حالیکه پادزهرش را در دامن داریم.

برخیزید! نسل آینده هنوز در دامان ماست، هنوز هم می توانیم شیرین های عبادی دیگری را بپروریم. تا همین جا هم حساب خود را از د*ولت تروریست فاشیستی در برابر چشم جهانیان جدا کرده ایم. تا همین جا هم جهانیان، تاریخ دوهزار و پانصد ساله مان و جوانان شاخصمان را که سال ها بود فراموش شده بودند، یافته اند و در برنامه های تلویزیونی شان درباره اش سخن می گویند. تا همین جا هم د*ولت استبداد نه تنها به هدفش – موافق بودن هشتاد و پنج درصد مردم ایران با د*ولت – نرسیده است، بلکه دنیا کلاه بردار می شماردش.

انتظار داشتید یک ر*ای در صندوق انداختید و دو کلوخ پرت کردید، پیروز شوید؟ نه جانم! از همین ر*هبر فعلی که تجربه دور و دراز دارد بپرسید که برای اینکه امروز در برابر چشم میلیون ها نفر با اقتدار !!! به هیکلمان بر..د و به شعورمان توهین کند، چند سال زحمت کشیده و عرق جبین ریخته است!

جنگ سرد است که نتیجه می دهد، برای جنگ سرد باید صبور بود. هوشمندانه ادامه می دهیم. جوان هایمان را ناجوانمردانه کشته اند، می دانم. می دانم تمام راه های ارتباطمان را بسته اند، می دانم. اما هنوز کبوترهای نامه بر هستند، تازه با دود هم می توانیم علامت بدهیم! اما ایرانیان خارج از کشور- همانها که در سازمان حقوق بشر پست های مهم را از آن خود کرده اند، همانها که جایزه نوبل صلح را به خود اختصاص داده اند و...- فراموشمان نکرده اند. شاید ما هم به اجبار به جمع ایرانیان مهاجر پیوستیم. وقتی کنار هم بمانیم، مغلوب نخواهیم بود. آنروز هوچهرها و آواها و ارشک ها و نوراها و فرازها و ساراها و .... دست در دست یکدیگر و با افتخار در برابر چشم آن دیگران اشعار سعدی و فردوسی را با صدای بلند خواهند خواند و اصالت دوهزار و پانصد ساله شان را به رخ آن ملل بی اصالتی که امروز برایمان فیگور تمدن و دموکراسی می گیرند، خواهند کشید.
(برای اثبات موفقیت جنگ سرد به فیلم "آخرین امپراطور" بیندیشید یا اگر ندیده اید ببینید، زمان بر است اما با حداقل نیرو به بزرگ ترین دستاوردها می توان رسید)

تنها اگر کنار هم بمانیم.....

حکایت همان پیرمدی که برای آموزش درس اتحاد به فرزندانش دسته های چوب را به آنها داد و ....


پس برخیزید، وقت گردگیری است.

به عنوان حسن ختام این پست، جوک زیرخاکی مربوط به حکایت همان پیرمرد دو خط بالاتر را می نویسم:
روزی پیرمردی در بستر مرگ بود و تصمیم داشت پسرانش را نصیحت کند. همه را فرا خواند و به هر یک چوبی داد و گفت: بشکنید، همگی شکستند، سپس به هر کدام دو چوب داد، باز هم شکستند، سه چوب... شکستند......، یک دسته بزرگ چوب، باز هم شکستند! پیرمرد عصبانی شد و فریاد کشید: بابا کوتاه بیاید، می خوام نصیحتتون کنم!

بخند دیگه! با شمام! بله با شما! بی مزه بود؟ قدیمی بود؟ تکراری بود؟ اصلا خودت برام تعریف کرده بودی؟ دلیل نمی شه نخندی! من اینهمه زحمت کشیدم در شرایطی که هوچهر چند بار کامپیوترو restart کرده برات تایپ کردم، حالا شما زورت می یاد دو سه تا ماهیچه فسقلیتو کار بندازی یه لبخند بزنی؟!


ما که شروع کردیم، این هم هوچهر ما:




هوچهر نازنینم! چرا اینقدر زود به سراغ مداد چشم من رفته ای و برای خودت به جای خط چشم، خطوط چشم - آن هم نه بر پلک چشمان زیبایت - ترسیم کرده ای و چرا اینقدر زود از پوشیدن آن کفش های عذاب آور لذت می بری و از دیدن چهره ات به همراه عینک دودی، هرچند عنک شنا باشد، به خود می بالی؟


بعداً نوشت: زخمی که بر دلم نقش بسته التیام ناپذیر است. اگر روزی مرهمی باشد که درمانش کند، آن مرهم را نخواهم خواست تا فراموش نکنم این روزها را. اما باید دورهَ انفعال را پشت سر بگذاریم و مراحل جدیدتری را آغاز کنیم.