هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

دو سَ سَ

حیوانات را می شناسد. دیگر می داند توتوها می توانند کبوتر، جوجه، مرغ، خروس و یا طوطی باشند. دست و پای حیوانات را بر اساس دست و پای هوچهری یافته است و آنها را می شناسد.
شعر می خواند و می خواهد تا برایش شعر بخوانی و ابیات بعدی را با جملات دو کلمه ای اش جلو جلو می خواند. بیش از صد و پنجاه کلمه را مورد استفاده قرار می دهد و تنها جملات تک کلمه ای اش، جملات امری ای نظیر بشین، پاشو و امثال آن هستند.
اخم هایم را می شناسد و برای زدودنش از خطوط چهره ام واکنش نشان می دهد. برای شاد بودنم شادمانی می کند و در غصه دار بودنم، اضطراب و غم سراسر وجود هشتاد و یک سانتی اش را پر می کند.
به سرعت بزرگ می شود و مجالی برای مزه مزه کردن لحظات به ما نمی دهد. وقتی به آن خواب آسمانی فرو می رود، من و آقای شیر جملات نمکینش را تکرار می کنیم و شیرینی به جا مانده از لحظات حضورش را مزه مزه می کنیم.
من و آقای شیر مفتخریم که شنیدن زیباترین جملهَ عالم را تجربه کرده ایم. ما هر روز ازهدیه مشترکمان می شنویم:

دو سَ سَ : دوستت دارم.

امروز دندان پانزدهم، جایگاه خالی خود را در لبخندهای دلنشینش پر کرد و لثه های ملتهبش در انتظار شانزدهمین بی تاب است.


این هم عکس های عید که آنها هم ماندند و بیات شدند!

مسیر شیراز - اهواز، ساعت هفت صبح، سی ام اسفند هشتاد و هفت (تفسیر مادرانه: بچم تو خواب تعجب کرده، دهنش باز مونده)


سرکار علیه از الآن لباس های منو می پوشه (تهران، منزل مادربزرگ):


هوچهر و دریا، ساحل بابلسر(به قول خودش دَ..َیا)


آخه آدم بی موقع از بچه ای که داره با ماسه ها بازی می کنه آدرس دندوناشو می پرسه؟!!


به نظر شما آقای شیر می خواد هوچهرو پهن کنه رو بند تا خشک بشه؟!


گفتم می خوام دریا رو تماشا کنم


مسیر برگشت از شمال به تهران، جاده فیروزکوه؛ به دلیل بارش سنگین برف جاده ها بسته شدند، بعد از باز شدن هم مه بسیار سنگین بود


هوچهر و باغ وحش بابلسر

میمونی که در عکس مشاهده می کنید به علت بی جنبگی، یک اردنگی جانانه از من نوش جان کرد. میمونِ ... رو در محوطه باغ وحش با یک زنجیر به زمین بسته بودند. همه می آمدند به میمون پفک و چیپس می دادند و اون هم بی صدا و بی آزار همه رو می خورد. هوچهر رو زمین گذاشتم تا با موبایلم صحبت کنم. فکر کنم میمون .... اولین باری بود که موجودی هم قد و قواره خودش می دید، روی هوچهر پرید و هوچهر روی زمین ولو شد. من هم بی اختیار همراه با یک جیغ بنفش مایل به قهوه ای یک اردنگی با تمام قدرت به میمون زدم و بچه ام را بلند کردم . هوچهر طفلک شوکه شده بود و چنان تمام مردم به مسوول اونجا پرخاش کردن که دیگه جرات نکرد میمونشو معاینه کنه و ببینه ماتحتش سالمه یا نه و خسارت بگیره، همش درباره بی آزار بودنش صحبت می کرد. آقا محمد خان هم به ناموس مردم نگاه چپ کرد به اون روز افتاد دیگه!

حالا که روم وا شد عکس بیات بذارم، چند تا عکس هم از یه قرار وبلاگی که با مریم جون مامان آرین گذاشتیم و بچه ها رو به یه تاتر به اسم "الاغ و کچل" بردیم و مریم جون عکس هاشو حداقل توی سه پست قبلش گذاشته، تحویل بگیرید!