هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

قاطع بودن دلیل بر مهربان نبودن نیست

همسایه روبرویمان یک خانم آمریکایی خانه دار است با پنج فرزند. یک روز باهم کنار استخر نشسته بودیم و بچه ها در آب شنا می کردند. انرژی  ای که برای کنترل و تربیت پنج کودک مصرف می کرد، کمتر از انرژی مصرفی من برای یک کودک بود؛ کودکی  که عموماً وانمود می کرد هیچ نمی شنود! بعد مادرهای آمریکایی دیگر را دیدم که درست مانند همسایه مان بودند. بعد قاطعیت بیمارم را یافتم. بعد تلاش کردم درمانش کنم. راستی چه سخت بود. پر می شدم از شک، تنها اگر کودک، های های گریه می کرد. چقدر تلاش کردم تا از گریه های کودک نهراسم و به تربیت مادرانه ام شک نکنم.
بعد ایران آمدم. حالا خودم را در وجود تمام مادران ترسان و لرزان ایرانی می دیدم. شاد شدم که قاطعیتم کمی بهبود پیدا کرده بود. غمگین بودم که همه آن بی اعتمادی های درونمان را حال واضح تر می دیدم. حالا بهتر می دیدم که چطور تمام عمر کسی حقمان را به رسمیت نشناخت. همه ما پر بودیم از جملاتی چون: اشکال نداره تو کوتاه بیا، اون مرده.... خب باباته. خب عصبانی شد.... خب زن باید انعطاف داشته باشه..... فلان مرد وقتی زنشو زد، زنش گفت عیب نداره عصبانی بودی (مثال زن خوب و بساز و زندگی کن). هرچی شما میگی.
همه ما تربیت شدیم که کوتاه بیاییم، که با هر مردی سازگار باشیم، که با لباس سفید برویم و با کفن برگردیم حتی به قیمت تمام شخصیتمان، تمام آینده نابود شده مان. زن خوب زنی بود که خودش را فراموش کند، آخرین باشد، خواسته هایش آخرین باشند.
بعد هلمان دادند لای پارادوکس زندگی که بچه تربیت کنیم. مایی که تربیتمان کرده بودند که قاطع نباشیم، که کوتاه بیاییم و در مسیر کوتاه آمدن بارها فراموش می کردیم که حق با ما بود ولی کوتاه آمدیم تا تعریف زن خوب را یدک بکشیم و حق را ناخواسته به طرف مقابل می دادیم، باید ناگهان قاطع می شدیم. باید در برابر گریه های یک موجود به ظاهر مظلوم و بی دفاع و بی پناه به خودمان شک نمی کردیم. باید می دانستیم که طبیعت سرکش کودکان و آنچه طبیعت برای حفظ بقا در وجودشان نهادینه کرده، بر اساس " من باید رییس باشم" بنا شده. کودکان می خواهند زمام امور را در دست بگیرند. ماییم که باید به خاطرشان و به خاطرمان این تمایلشان را مدیریت کنیم. ماییم که باید رییس بمانیم تا با دانش و تجربه مان حمایت و هدایشان کنیم تا به منزل امن برسند. اما کدام مدیریت، کدام رییس، کدام قاطعیت؟ هر  برخورد قاطع، وجود زنانه مان را پر می کند از هزار عذاب وجدان، هزار شک، هزار تمایل به کوتاه آمدن. خمیره مان یک خمیره کوتاه آمدنانه شده آخر!
بارها دیدم که نبود قاطعیت در وجود مادر، از پدر هم یک لولو خلق کرده بود. زمانی که مادر توان اداره کودک را نداشت به پدر می گفت وارد میدان شود و برای کودک شرط و شروط معین کند. دیگر تا پایان ماجرا را همگی از بریم که چطور پدر مجبور بود فرشته عذاب باشد و مادر واسطه. چطور کودکان خلاء میان والدین را با تیزبینی می یافتند و سوء استفاده می کردند...
باز آمدم تا بنویسم بیایید ما زن ها خودمان را بیشتر دوست بداریم. خودمان را باور کنیم. اصلاً برای خودمان چند شاخه گل بخریم، به پاس زحماتی که کشیده ایم. شاید یادمان بیاید که حق داریم. حق داریم روی حرفمان بمانیم و اگر دلمان نخواست کوتاه نیاییم. شاید یادمان بیاید که گاهی برای مطالبه حق باید جنگید؛ جنگ سرد یا جنگ گرم. فرقی نمی کند. بله جنگ می شود اگر بگوییم نمی خواهم از این حقم بگذرم.
شاید یادمان بیاید که مادریم. یادمان بیاید دست کم کودکانمان به مادری که توان مطالبه حقوقش را دارد، توان مدیریت کودکش را دارد، نیاز دارند. این پست هنا را که یک مثال بسیار ملموس از همین ماجراست، از دست ندهید.
 
اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.