هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

امید سبز بنفش

سوار ماشین می شوم. رادیو را روشن می کنم. گوش هایم تیز می شوند. درباره ایران صحبت می کنند. اما جهت صحبت تغییر کرده. دیگر درباره احتمال حمله اتمی ایران صحبت نمی کنند. صحبت از انتخابات ایران است. درباره رییس جمهور جدید صحبت می کنند که توسط جوانان ایرانی که دنبال تغییرند انتخاب شده. درباره شعور سیاسی بالای جوانان ایران آن هم در این شرایط بد اقتصادی و معیشتی ایران صحبت می کنند. حتی اینها هم امیدوارند شرایط روابط خارجی  و تهدید هسته ای ایران بهتر شود...عجب پس آن احساس امیدواری توهم من و ما نیست. لبخند می زنم و اشک هایم می ریزند روی لبخندم. من از نسل مرثیه و نوحه و معلم پرورشی  ام. شادی کردنم هم از جنس غم است. دخترک خواهش می کند تا آهنگ او در ماشین پخش شود...... همایون... با صدای سنتور... آن یکی با صدای کمانچه آلتو. همه را از بر است؛ همه دستگاه ها و سازها و شعرهای کودکانه را. من هم گویی خیالم راحت شده و صدای خفه شده ام می خواهد جولان دهد. من هم می خوانم مسواک من کو! اشک هایم می ریزند روی مسواک داخل دهانم. ماشینمان پر شده از ساز و هنر ایرانی، صدای کودکانه و احساس مادرانه و امید. به دختری قول می دهم وقتی پیاده شدیم عکس کمانچه آلتو را نشانش بدهم.....



این هم خاطره رای دادنم:
به قول مسيح علينژاد: خبرساز انتخابات!

يک-وارد سالن که خواستيم بشيم، از دور يه خانم چادري ديدم. به شوخي گفتم نکنه همون خانم چادريس که دو هفته پيش که از ايران برمي گشتم تو هواپيما بود (پوشش در تمام مدت پرواز، چادر مشکي و مقنعه چانه دا ربود). اما از اون شوخی هایی بود که جدی شد و واقعاً خودش بود.  تو صف ويزا هم، ما رو همراه اين خانم و دو طفل صغير دلبندش که دست کم بيست سال داشتند در يک صف، دسته بندي کردن. کنار صندوق رای هم يکي از آقايون که ريش بلند طالباني تا ...رو سينش داشت، آشنا بود. اون روز تو فرودگاه اومده بود دنبال همين خانم و بچه هاش.

دو-وارد سالن که خواستيم بشيم، يک آقاي سلطنت طلب اون ور خيابون ايستاده بود، پرچم ايران شير و خورشيد دار دستش گرفته بود، چشم دوخته بود به ما و از ته حلقش فرياد ميزد مرگ بر جمهوري اسلامي. البته نمي دونم منظورش ما بوديم که تو امريکا هم ول کن معامله نبوديم و داشتيم راي مي داديم و اسممونو بلد نبود به جمهوري اسلامي که واجب الفحش حسابش مي کرد فحش مي داد يا واقعا شانسي نمايشش با رسيدن ما همزمان شده بود.

سه-به عنوان يک ايراني مسوول، نمونه و درستکار رفتم راي دادم و موقع برگشت، شناسنامه، پاسپورت آمريکايي، کارت ملي، صبر کنيد هنوزم هست! و موبايل يه آقايي رو اشتباهي به جاي مدارک خودم که قبلشم اصلا رو ميز نبودند و توي کيفم بودند، از رو ميزي که رايمو نوشتم، بلند کردم و آوردم. دويد دنبالم و گفت مدارک منو اشتباهي برديد. بعد مدارکو که گرفتم جلوش گفت موبايلمم برديد!!!! دربون ريشوئه هم گفت پولاشو ببريد اما پاسپورتشو نه. خواستم بگم که نميشد آخه من فقط تو کار پاسپورت و جعل مدرک و اينام، رفيقمم موبايل آب مي کنه، ديگه نگفتم.

چهار- بعد از راي دادن وقتي رسيدم شرکت، هنوز تو فضاي انتخابات بودم و خانم چادريه و اينا به سکيوريتي تو لابي گفتم: سلام. همين طوري که نه چون چشماش چارتا شد و جوابمم رو نداد، فهميدم که فارسي گفتم سلام! ديگه انگليسيشم نگفتم. سرمو انداختم پايين، کارت زدم و سوار آسانسور شدم. کي حوصله داشت توضيح بده فحش نداده، فقط اشتباهي سلام کرده. آخه خودش اومده شرکت اما رايشو سپرده دست اون خانم چادريه و آقا طالبانيه. اين چه مي دونه دنبال راي گشتن چيه. انتخابات تحريمي و غيرتحريمي وحزب اصول گرا و اصلاح طلب راديکالي و ممیزی و اعشاري و مخرج مشترک همشون کيلو چنده!