هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

دانه، درخت بی ریشه، دانه در سایه درخت بی ریشه


وقتی دانه بود، جای دیگری کاشته بودنش. ریشه که زد، نه نور بود، نه آب بود، نه هوا. بی رشد غمگین بود. می خواست رشد کند. او عاشق سبزی درختان توی قصه ها بود. وقتی به سرزمین نور و آب و هوا رسید، رشد کرد و بزرگ شد، حتی بی ریشه هایش. عجیب سرزمینی بود. 

اما بی ریشه؟ مگر درخت بی ریشه می شود؟
بله می شود. همه چیز امکان پذیر است. اما درخت های بی ریشه ای که اختراع جدید در سرزمین آب و نور و هوا بودند، مانند تمام اولین سازه ها، یک معایبی داشتند؛ شکنندگی. یک تلنگر، برای تخریبشان کافی بود.


بعد گفتند درخت های بی ریشه، سالی یک بار بروند دیدن ریشه هایشان. راستی ریشه ها و درخت همدیگر را می شناختند؟ می شناختند اما نمی شناختند. دلش برای ریشه هایش همیشه تنگ می شد؛ اما تفاوت ریشه هایی که در تصورش ساخته بود با ریشه های واقعی، از زمین تا آسمان بود. ریشه هایی که حالا در سرزمین دیگری جور دیگری شکل گرفته بودند. سخنان مشترک مال زمانی بود که درخت دانه بود.
گوش مناسبی نبود برای شنیدن مابقی تمام آن ساقه بلند و افراشته.
کلید این ماجرا همیشه در یک دانه کوچک خلاصه می شد.
.

دانه های درخت بلند، افتادند بر خاک سرزمین آب، نور و هوا.
درخت بی ریشه باید فرو نمی ریخت، پیش از آنکه دانه اش قوی شود. باید فرو نمی ریخت برای دانه. دانه ای که می خواست بی ریشه نباشد. 


اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.