هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

سالاد رنگارنگ متنوع


کاهو، شاهی، گوچه زیتونی، کمپوت نارنگی، گلابی خرد شده، خیار، پیاز، زیتون سیاه، انگور بنفش، ذرت، گردو، بلوچیز، دوسه نوع پنیر دیگر که نامشان را فراموش کرده ام، نان سوخاری مکعبی و ده ها آیتم دیگر را به ظرف سالادم اضافه کردم، به آخر مسیر که رسیدم، آشپز پرسید چه نوع سسی می پسندم و آیا تمایل دارم که به سالادم، مرغ، میگو یا گوشت کبابی بیافزاید، باز گیج شده بودم، تنها سسی که به ذهنم می رسید سس سزار بود، گوشت و مرغ و میگو هم نگرفتم اما نان گرفتم!

کاسه سالادم را مقابلم گذاشتم. پرش کرده بودم از شور و شیرین و تلخ و مخلوطش کرده بودم با یک سس تند، ترش، شور و پر ادویه. نمی دانستم چرا گوشت نگرفته ام و چرا نان گرفته ام.

شجاعانه منی که آنهمه در برابر مزه ها بی انعطافم، یک قاشق از سالادم را به دهان بردم. هر کس پول را اختراع کرده، خدمت بزرگی به بشر کرده بس که این اختراع عجیب، مزایای ناشناخته دارد. مثلاً می تواند بدادایی یک زن را در غذا خوردن در سی و پنج سالگی اصلاح کند، وقتی آن زن یاد پنج دلارش می افتد!

دهانم پر از تمام مزه ها شد، نمی دانستم اول با کدام سلام و احوالپرسی کنم تا به آن یکی بر نخورد. راستی بد هم نبود تمام مزه ها با هم. اما خب آدم نمی توانست یک دل سیر با شیرینی، ترشی یا تندی موجود در دهانش اختلاط کند.

و اما تنها سالادم نیست که پر از مزه است، زندگی این روزهای من  پر از مزه های گیج کننده است. در برابرم هم درست مثل بار سالاد پر از مزه هایی است که هنوز نیازموده امشان، تا به حال ندیده امشان یا به ترکیبشان پیشتر نیندیشیده ام.

اینجا آزادی هزار مزه خلق کرده، همه چیز متنوع است. انواع رنگ ها،  نژادها،  آدم ها و زندگی ها می بینی. دیروز یک دختر چاق و زشت و شکم گنده سیاه پوست دیدم که خودش را به مرد جوان سفیدپوست و خوش تیپ کنارش می مالید. مرد عاشقانه نگاهش می کرد و گویی اگر آنهمه جمعیت حاضر نبودند با لذت به همه جای آن زن سیاه دست می کشید. بعد گفتم خب یک دیت* است. مردها همه چیز را می آزمایند. اما کمی دیرتر دو کودک دورگه همراهشان دیدم. یک دختر شش، هفت ساله و یک دختر دوساله. هرگز پیشتر اینچنین عشقی در ذهنم نمی گنجید، همانطور که آنهمه مواد سالاد را نمی شناختم.

و این تنوع منی را که عادت داشتم فقط آیفون تصویری کومکس** ببینم و آسانسور اوتیس*** و به ندرت آیفون تصویری یا آسانسور با برندی متفاوت می دیدم، تمام حلوا شکری هایمان یا عقاب بودند یا اگر عقاب نبودند شاهین  یا پرنده بلندپرواز دیگری بودند را شوکه می کند.

اینجا هربار بروی دستشویی باید سیستم دستمال دهی، صابون دهی و دست خشک کنی دستگاه جدید را کشف کنی. اوایل خجالت می کشیدم در برابر رهگذران که باید دنبال راهی برای گرفتن دستمال می گشتم، بعد دانستم اینجا همیشه و همه جا باید خودت را و ابزار برابرت را میان اینهمه تنوع پیدا کنی و همیشه در حال پیدا کردنی. این پیدا کردن آمریکایی پایان ناپذیر است.   

هر ماشینی که بخری باید چند واحد درسی برای روش استفاده از دستگاه جدید پاس کنی و تنوع گاهی خفه ات می کند.

گویی آمریکای جهانخوار همه تنوع های دنیا را برداشته برای خودش. همه دنیا باید در حسرت یک کالای متنوع باشد و برای او دیگر هیچ چیز جذاب نیست و هیجانش کمرنگ می شود، آنچنان که خود را میان سهم همه جهانیان غرق کرده و  باید برای ایجاد هیجان به روش های دیگری متوسل شود.

و اصولاً زندگی در دنیای متنوع و رنگارنگ فرهنگ خودش را می طلبد.

دیروز برای خودم یک سالاد هشت دلاری خریدم. کمپوت نارنگی و سس سزار در آن نریختم. نان نگرفتم و در آن مرغ و البته چند مزه جدید هماهنگ ریختم. دانه های انگور و گلابی خردشده را جدا گذاشتم و وقتی سالادم تمام شد، در حالیکه عبور آنهمه مردان و زنان رنگارنگ را نظاره می کردم با لذت دانه های انگور و گلابی ام را خوردم.

من از یک جهان سیاه و سفید به سرزمین رنگ ها مهاجرت کرده ام. دارم کم کم یاد می گیرم کدام رنگ با کدامیک هماهنگ تر است، دنیای سیاه و سفید دیگر برایم سیستم کهنه ایست که می خواهم تنها چند عکس یادگاری با ترکیبش داشته باشم و می خواهم میان رنگ ها زندگی کنم.

*date
**commax
***Otis


پانوشت: بی زحمت یک نگاهی به آیفون تصوریتان بیندازید ببینید اسپل کومکس را درست نوشته ام یا خیر؟!


اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.