هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

No......She is not cool

یک ـ وارد سالن کنفرانس شدم برای ترینینگ. تنها یک شاگرد حضوری داشت کلاس که خانم مسنی بود و مابقی در کشورهای دیگر آنلاین حاضر بودند. کنار خانم مسن نشستم. در مدتی که مسوول ترینینگ که مردی سی و پنج ـ چهل ساله بود،  با همه اعضای آنلاین هماهنگ می کرد که صدا می شنوند، تصویر دارند و مابقی مخلفات، من و خانم مسن گپ می زدیم. فضولی راه گلویم را بند آورده بود. دلم می خواست بدانم آن خانم بالای شصت و پنج در کلاس ترینینگ چه می کرد. 
در هر حال هرچه در باب رشته اش بلغور کرد آن هم با نجوا متوجه نشدم. زبان دوم از این مکافات ها و البته سوء تفاهم های پس از آن زیاد دارد.
کار مربی تمام شد و نگاهی به من و خانم مسن انداخت. رو به خانم مسن کرد و گفت: آنا! برو در رو ببند.
دستپاچه شدم، تمام مدت کلاس فکر می کردم چرا به من نگفت، چرا خانم پیر را فرستاد. چه افتضاحی. نمی خواستم رویم را برگردانم، شرمنده بودم. اما خانم آنا به ظاهر ککش هم نگزیده بود.
دو ـ امروز رفتم برای خودم قهوه بریزم. یک خانم و یک آقا کنار قهوه جوش گپ می زدند. خانم از پشت خیلی برازنده بود؛ قد بلند، لاغر، خوش هیکل و خوش لباس. بلوز آبی آسمانی یقه شومیز همراه شلوار آبی نفتی با یک روسری که با گره قشنگی دور یقه بسته شده بود.
من و همان آقا قبلاً کنار همین قهوه جوش دوست شده بودیم و از او خواسته بودم منِ چای نوش را با تمام آن انواع قهوه آشنا کند؛ همان روزی که جنتلمنانه خواسته بود برایم قهوه بریزد و من نمی دانستم باید کدام را برگزینم. آن روز گفتم که ایرانیم و ما چای می نوشیم و ... . از دور با صدای بلند سلام کرد و گفت به موقع رسیده ام. قهوه تازه است. باید دو دقیقه صبر کنم تا برایم بهترین قهوه عالم را بریزد. خانم خوش لباس برگشت. همان خانم آنا بود. باهم خوش و بش کردیم. مرد گفت اولین قهوه مخصوص من است. خانم آنا پلک نازک کرد و گفت مرد یادش نرود او تنها زنی است که باید برایش اولین ها را بریزد!
دست پاچه شدم. نمی دانستم باید چگونه واکنشی نشان دهم. به این نوع شوخی ها آن هم در محل کار عادت نداشتم. گفتم دو دقیقه نمی توانم بایستم و امروز چای می نوشم و باید بروم. نمی دانستم باید می ماندم و اولین قهوه را می گرفتم، می ماندم و دومین قهوه را می گرفتم یا بر اساس تصمیم ناخودآگاهم باید می رفتم. ظاهراً این یکی هم تصمیم نادرستی بود! مرد متوجه واکنش غیرعادیم شده بود، گفت: او در برخورد اول آدم سختی است اما بعد راحت می شود. چرا دو دقیقه صبر نمی کنم، یعنی اینقدر سرم شلوغ است. گفتم بله! بعد موضوع صحبت و گپ زدن و شوخی کردن مسیرش را عوض کرد و سوژه شلوغ بودن سر من جذاب تر از قهوه شد.
بعد یک پیوندی ایجاد شد میان من و قهوه و شلوغ بودن سرم! مرد به خانم آنا گفت: ببین باعث شدی خانم بی قهوه برود. خانم آنا گفت خیلی هم با من دوست است و قبلاً با من آشنا شده و کلی گپ دوستانه زده ایم. 
خوشابه حالشان که می توانستند از هرلحظه ای برای شادمانی استفاده کنند اما من بیشتر دستپاچه شدم و تمام تلاش هایشان را برای آنکه با من صمیمی شوند و من احساس راحتی کنم نقش بر آب کردم! نمی توانستم تصمیم بگیرم که بمانم یا بروم.  دو کریم* برداشتم در چایم خالی کردم! شکر هم ریختم. گفتم اینها چه می دانند ما چای را با کریم نمی نوشیم! اولین قهوه را برای خانم آنا ریخت. مرد گفت هنوز هستم و قهوه آماده شده. گفتم برایم بریز. قهوه را ریخت، نفس راحتی کشیدم، قهوه دوم را بی دردسر و بی آنکه نه سیخ بسوزد نه کباب برداشته بودم. اما کریم نریختم و به سرعت دور شدم. در دو دستم دو لیوان نوشیدنی مسخره بود که هیچ یک را دوست نداشتم. هنوز زن و مرد با هم شوخی و کل کل می کردند.
می دانستم برخورد امریکایی آن بود که بایستم در شوخی ها شریک شوم و اصرار کنم که نه اول باید برای من بریزد، بعد اما دومی را بگیرم. می دانستم این نوعی دست دوستی دراز کردن آمریکایی بود که من روش فشردنش را نمی دانستم و آدم کولی** نبودم؛ چیزی که آمریکایی ها خیلی دوست دارند.
خانم آنا دست کم پانزده سال از مرد بزرگتر بود. اما اینجا در فرهنگ آمریکایی سن با هیچ واژه ای تعریف نمی شود. بانوی شصت و پنج ساله درس می خواند و ترنینگ می گذارند، بانوی شصت و پنج ساله را با نام کوچک صدا می کنند، بانوی شصت و پنج ساله در کلاس را بی هیچ دلخوری می بندد وقتی من و مربی هردو می توانستیم در را ببندیم، بانوی شصت و پنج ساله برای مرد پنجاه ساله عشوه گری می کند و درباره عشوه گری باهم شوخی می کنند، بانوی شصت و پنج ساله زیبا لباس می پوشد و با خانم سی ساله از پشت مو نمی زند، عروس بانوی شصت و پنج ساله با نام کوچک صدایش می کند و ... .
اینجا بزرگتر و کوچکتر با سن تعریف نمی شود. اما برای من سن پر بود از تعریف، پر بود از احترام برای بزرگترها. 
حس خوبی نداشتم چون احساس کرده بودم باید خودم را با آنها هماهنگ کنم. مهم نبود هر کدام چه تعریفی برای سن داشتیم اما وقتی در اقلیت باشی به واقع آسانترین راه هماهنگ شدن است و این را دوست نداشتم. می خواستم خودم باشم و تمام تعاریفم را  حفظ کنم.

دو لیوان نوشیدنی مضحک را روی میز گذاشتم.

به خودم یادآوری کردم بار دیگر در کنار قهوه جوش، درباره جایگاه سن در فرهنگم برایشان بگویم و یادم باشد روی دوهزار و پانصد سال قدمتش تاکید کنم، هرچند دیگر آدم کولی حساب نشوم. حتماً خانم آنای شصت و پنج ساله با شنیدنش هیجانزده می شد.


*creme
**cool



اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.