هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

هوم سیک



اصولاً وقتی مهاجرت می کنی، تنها ساعتت نیست که گیج می شود و درهم می ریزد. احساساتت هم قاطی می کنند. نمی دانی دقیقاً خوشحالی، ناراحتی، دلتنگی، اصلاً سردیت شده، آب به آب شده ای یا همه اینها عوارض همان هوم سیک* لعنتی معروف است!

یک چیزی در مایه های دریازدگی است این هوم سیکی که جز دلپیچه و تهوع و سرگیجه عوارض دیگری هم دارد. یک چیز عجیبی است مانند همان آمفولانزاهای عجیب و غریب تهران خودمان؛ همان افغانی ها و چچنی ها و چه ها و چه ها. که حساس و زودرنجت می کند، نگاهت را منفی می کند و خلاصه هزار عارضه خطرناک دارد که باید آگاهانه کنترلشان کرد و فراموششان نکرد.
و اصولاً مانند تمام بخش های دیگر مادر بودن که وقتی مریض می شوی، مادر بودن متوقف نخواهد شد و مرخصی ندارد، اینجا هم همچنان باید در عین مریضی، بازی کنی و ترجیحاً هنگام بازی بخندی و حواست هم باشد توی صورت کودک ها نکنی، سرفه نکنی تا مبادا او هم مبتلا شود و شیون کند: من که گفتم اینجا رو دوست ندارم. من می خواستم تهران باشم، من دلم برای دوستام تنگ شده. اینجا همه انگلیسی حرف می زنن. و من بپرسم مگر دیروز با بچه های همسایه بازی نکرده است، استخر نرفته است، روز دیگر باهم مجسمه سازی نکرده اند و او مجدداً پاسخ بدهد که از بازی لذت نبرده چون همه چهار بچه انگلیسی حرف می زده اند. حالا مادر آن چهار بچه چیز دیگری می گوید، می گوید  با هوچهر وقتی در غیاب من حرف زده، او هم پاسخ داده و لهجه اش عالی بوده و او را شگفت زده کرده (در حضور من حرف نمی زند). فکر کنم خب انتظاری هم جز این نمی رفت از یک کودک چهار سال و نیمه که پیشتر هم زبان خوانده است.  مربی زبانش بارها از من پرسیده بود که آیا  با او در خانه انگلیسی صحبت می کنم و پاسخ منفی من را به گمانم باور نکرده بود. و متخصصان معتقدند که کودکان زیر شش سال پنج فایل باز برای زبان آموزی در مغزشان دارند که کمکشان می کند هر چهار زبان دیگر را مانند زبان مادری به سرعت یاد بگیرند.
اما خب این روزها من یک مادر هوم سیکم که توجه کافی ندارم به کودکی که هر نوع توجه منفی والدینش را به بی توجهی ترجیح می دهد و این خواهش توجهش را معطوف کرده روی بیماری من و حادترش می کند وقتی اوهم خوشحال نباشد.

مهاجرت با یک مسافرت خارجه فرق دارد، نمی توانی بروی یک هتل چهار یا پنج ستاره، روی نیمکت ها دراز بکشی و بگویی به به چه آفتاب دلچسبی، بگذار ویتامین دی پس انداز کنم، ببرم به کشورم که وقتی توی گونی ام برگشتم مصرفشان کنم. تنها فکر می کنی، کسی روی نپ سیت های مجتمع  نخوابیده است، خوشا به حالشان که سر کارند! نمی دانی چه زمانی آن کارفرمای محترم که تو را خواهد پسندید، انگشتانش را روی تلفن خواهد لغزاند و در آن مصاحبه کذایی دقیقاً انتظارش چیست و وقتی داخل شدی آیا درست دیده است، آیا اخراج نخواهی شد؟  و اما واقعیت ماجرا به این پراسترسی نیست، اما هوم سیک بودن یک کرم بد بو و بد رنگ می مالد روی پنجره نگاهت.

حقیقت این است که خانه ات دلباز و زیباست است، قناری ها صبح بیدارت می کنند، هوا عالی است، ماشینی که سوار می شوی، شاید در ایران به زودی ها نمی توانستی سوار شوی، همسرت این روزها فرصت دارد برایت صبحانه درست کند، نپ سیت ها خالی هستند و بی مزاحم می توانی روی آنها دراز بکشی. این مسیر را همه رفته اند و کمتر کسی به بن بست رسیده و .... . 
فقط این هوم سیک لعنتی است که عارضه آن صدای کودک درون است که می خواهی انکارش  کنی؛ همانی که فریاد می زند من مامانمو می خوام....


حتماً این همان هوم سیک لعنتی است......









اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.


* homesick