هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

چهار سالگی


امسال انواع مشغله ها فرصتی نگذاشت تا تولد هوچهر را درست همان شنبه سی ام مهر برگزار کنیم.

اما به راستی سی ام روز دیگری بود. خیال داشتم چیزی به دخترک نگویم که آنروز تولدش است و همه را نگاه دارم برای روزی که می خواهد شمع چهار سالگی اش را در مهدکودک فوت کند. اما نشد.  صبح سی ام که بیدار شدم، هوچهر و آقای شیر خواب بودند اما دل من درد می کرد، گمان می کردم قرار است کودکم به دنیا بیاید، هیجانزده بودم اما دیگر  چون چهار سال قبل احساس مردن همراهم نبود، آینده روبرویم بود؛ دختر شیرین زبانم و می دانستم که زایمان منجر به مرگ نخواهد شد. دخترک بیدار شد و گفت: صبح به خیر مادر. بوسیدمش. به او گفتم که امروز تولدش است اما باید تا ده روز دیگر صبر کند تا تولد مورد علاقه اش ـ همانطور که خواسته بود ـ در مهد برگزار شود. مثل همیشه چند بار پرسید چرا؟ من هم چندبار به چند زبان برایش توضیح دادم که تنها آن روز خالی بوده برای تولد گرفتن و ال و بل. آنروز اما روز دیگری بود. عصر که از مهد برگشت، پیراهن پف پفی صورتی اش را پوشید و گفت: مادر بیا باهم برقصیم. با هم آهنگ های تولدت مبارک را گذاشتیم و رقصیدیم، عجیب خوش گذشت، با همه رقصیدن هایمان متفاوت بود. شب هم به پارک رفتیم. عجیب دختری بزرگ شده بود! فیگور می گرفت و می گفت عکس بگیرم! من هم گرفتم.




روز دهم آبان با کیکی که از قبل بارها سفارشش را داده بود و خواهش کرده بود ـ همان خانم باربی شش کیلویی ـ وارد مهد شدم. در پوست خودش نمی گنجید. عاشق آن تولد یک ساعتی بود. خودش هم برای خودش رقص چاقو کرد! تمام یک ساعت قر داد و با آهنگ های عموفرشید رقصید و با شنیدن نامش قند توی دلش آب شد. رقصید و کیف کرد. عاشق آن کادوهای هزار تومانی بود.
اما نمی دانم چرا منطقم را تعطیل کرده بودم و می خواستم تولد بهتری هم داشته باشد. بهتر اما نه در نگاه هوچهر. در نگاه من هم.






اینگونه شد که یکی هم در سرزمین عجایب برایش گرفتیم. می خواستم من و آقای شیر هم دورش برقصیم. می خواستم همه دورش برقصند. من یک مادر هیجانزده بودم که دخترم چهار ساله شده بود! شاید مادران فرزندان بیست ساله به من بخندند، شاید وقتی مادر هوچهر بیست ساله شدم قاه قاه بخندم و احساسات امروزم را آب نکشیده و نپخته ببینم. اما چه اهمیت داشت! وقتی هیجده سالگی حق انسان است که خام باشد، امروز هم حق من بود که نسبت با شانزده سال آینده ام خام باشم و از خامی لذت ببرم. در هر حال ما حظش را بردیم.
دور دخترک رقصیدیم. دوستانمان را در حد توان دور خودمان جمع کردیم و رقصیدیم و چهار سالگی اش را باز جشن گرفتیم.
هدیه ما ست کامل اسکیت رولر بلید (کفش و کلاه و زانوبند و...)  ـ هدیه ای که از سه سال و یک روزگی انتظارش را می کشید ـ به همراه یک ام پی تری پلیرچهار گیگی بود که قابلیت ضبط صدا داشت. آقای شیر روزها گشت تا در ترکیه آن قورباغه کوچک را پیدا کرد تا دخترک بتواند صدای خودش را ضبط کند و در آن داستان تعریف کند. امروز دختری در آن داستان تعریف می کند بعد با گوش کردن به صدای خودش از ته دل می خندد!

جای همگی خالی.












این هم پاسخ سؤال های متداول که می دانم در کامنت های عمومی و خصوصی پرسیده خواهد شد:
غذاها: ساندویچ ناگت، ساندویچ الویه، سالاد ماکارونی، لازانیا، دلمه برگ مو، پیتزا سکه ای و اسنک اختراعی خودم محتوی اسفناج پخته، قارچ و پیاز سرخ شده و پنیر پیتزا.
به همراه دو نوع ژله: ژله گل رز و ژله رنگین کمان.
گل های رز با سیب های ورقه ورقه شده درست شده اند.
سؤال هایی هم که درباره نحوه برگزاری تولد در اتاق تولد سرزمین عجایب دارید ـ اعم از قیمت و شرایط امکان آوردن غذا و ... ـ  را می توانید با مراجعه حضوری بپرسید.


اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.