هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

یک پست کاملاً حمومی!




وانش را پر از آب می کنم و او را در آن می گذارم تا زمانی که خودم حمام می کنم، مثلاً آب بازی کند.
سرم را نیمه خیس کرده ام که
یکی از اسباب بازی هایش را به دستم می دهد: بشور........ می شویم
اسباب بازی بعدی را می دهد: بشور................ می شویم. بعد از همه اسباب بازی ها نوبت به شستن شامپوی من، شامپوی خودش، دمپایی ها و..... می رسد. همه را می شویم.
حالا یک حلقهَ for n=1 to 8 از پایین جملهَ " سرم را نیمه خیس کرده ام که" تعریف کنید و end اش* را هم همین جا بگذارید!
احتمالاً نیم ساعتی گذشته و من هنوز سرم را هم به طور کامل خیس نکرده ام.
لابلای هشت بار شستن همه محتویات حمام، بالاخره موفق می شوم سرم را خیس کنم! به سرم شامپو می زنم، دو دست مرمرین با کف کمرم را ماساژ می دهد. سرم را بر می گردانم و با چشمان نیمه باز مهربانی صورتش و نرمی دستانش روی کمرم را یکجا می بلعم. هنوز لذتشان را هضم نکرده ام که فکر می کنم اگر آن دستان کفی را به چشمانش بمالد، من با چشمان بسته و او با چشمان سوزناک احتمالاً یا همسایه ها باید به دادمان برسند یا آتش نشانی! اگر هم بگویم " هوچهرم یه وقت دستاتو به چشمات نمالی" به احتمال قریب به یقین با مفهوم "دستاتو به چشمات بمال" اشتباه خواهد شد، پس آهسته به آغوشش می کشم و در یک دم کف دستانش را شستشو می دهم. حال باید به همان شیوهَ قدیمی گربه شور به سرعت سرم را که همانا همان منبع کف های خطرناک است به سرعت بشویم. آب داغ را روی سرم باز می کند و بعد هم آب سرد را (خدا را شکر انبساط اضافی ایجاد شده با آب داغ با انقباض حاصل از آب سرد، جبران شد!).
در حال شستن موهایم هستم که به یاد می آورم پیش از این موهایم به سان حریر، نرم و روان بودند و حال چه زبر شده اند. بعد هم به یاد ویتامینه ای می افتم که مدت ها پیش برای تقویت موهایم خریده ام و همانجا گوشه حمام خاک می خورد که ناگاه.........
دو تشت مخصوص لباس هاس های شسته را که امروز کارگر در حمام جا گذاشته به دستم می دهد تا آنها را پر از آب کنم و می گوید..................آب باشی (آب بازی)
آنها را پر از آب می کنم .............. با یک کاسه آب از وان خود بر می دارد و در تشت دیگر می ریزد و از آن تشت به دیگری و در آخر هم یک کاسه آب بر سر توالت فرنگی می ریزد و شامپویش را برای شستن سر توالت فرنگی طلب می کند، توالت فرنگی را "تاپ تاپ خمیر" می کند و اسباب بازی هایش را به او نشان می دهد و کم مانده که آنها را به حلقش بفرستد تا با آنها بازی کند که من سر می رسم و به بازی خاتمه می دهم........ .
حالا به بخش نزاع خانواده رسیده ایم چون هوچهر هیچ علاقه ای به اینکه آب روی سرش ریخته شود ندارد. جیغ می کشد و شسته می شود و من امیدوارم که همین جا ن خ ا ل ه های بینی اش هم ترکمان کنند تا لا اقل نزاع همین جا خاتمه پیدا کند و به بیرون از حمام کشیده نشود. که ناکام می مانم و یک جنگ مادر و دختری دیگر هم در پیش است.
باز هم یاد ویتامینه می افتم که این بار هم آکبند همان گوشه برای خودش لم داده. اما باید به سرعت از حمام خارج شویم تا دوست جدیدش که همانا توالت فرنگی است رویش زیادتر نشده!
حالا یک حلقه for n=1 to 20 از اول ماجرا بگذارید و end اش را هم همین جا (حداقل بیست بار است که به حمام می روم و داستان ویتامینه مو تکرار می شود).
یاد آن روزها می افتم که آرزو می کردم هوچهر بزرگ شود و از وانش نترسد و از آب بازی لذت ببرد و .... .



چقدر این لذت مادری درد دارد!


*برنامه نویسی به زبان basic