هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

ما آمدیم




باز هم به تهران رفتیم و زمان ها را گم کردم. ده روز در تهران به سرعت گذشت؛ مثل همیشه با کارهای اداری عقب افتاده و دید و بازدید و ندیدن بسیاری از دوستانم. مثل همیشه دوربین بی نصیب به شیراز بازگشت. هوچهر بزرگ تر شد و شیطنت های روزمره اش ثبت نشد. از وبلاگ بازی و اینترنت و ...خبری نبود. وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی مونس تنهایی های شیراز است و چه خوب که هست. چه خوب که می توانم خاطراتم را ثبت کنم.
هوچهر من این روز ها علاقه ای به نشستن ندارد چون می تواند بایستد. در تمام لحظات می خواهد مهارت جدیدش را تمرین کند. اینجا بود که شیشه پاک کن شرمنده شد و جلوی پشت کار هوچهر برای حک کردن اثر انگشتانش روی یکایک اثاثیهَ منزل کم آورد! چه خوب که ما شیراز هستیم و از مهمان خبری نیست!
چهار نگین سفید درخشان لبخندهای نمکینش را آذین بندی کرده است.
دوست دارد دستانش را بگیریم و او را راه ببریم. در حالیکه دستانش در دست ماست از پله هم بالا می رود. وقتی برایش شعر می خوانم دست می زند و می خندد.
یک لحظه هم نباید از جلوی چشمش دور شوم. اگر احیاناً، زبانم لال، گوش شیطان کر در شرایطی که هوچهر خانم بیدار بود نیاز به دستشویی پیدا شد و من مجبور به ترک چند لحظه ایٍ او شوم، چنان گریه سر می دهد که دل سنگ برایش آب می شود. گریه می کند و شکایت کنان به در دستشویی می آید و به در می کوبد. نمی دانم همهَ بچه های این سنی این طور به مادرشان وابسته هستند یا دخترک من مستثنی است؟
من هم که دیگر رسماً کارگر شبانه روزی شده ام و دست آخر جز خستگی نصیبی ندارم. تمام روز می شویم و می سابم و می روبم اما باز همه جا کثیف است. مترصد لحظات خواب شیطانکم می نشینم تا به خانه رسیدگی کنم. کف آشپزخانه را می شویم و هوچهر خانم که بیدار شد ظرف غذایش را چپ می کند و در کسری از ثانیه آشپزخانه کثیف تر از اولش می شود. اسباب بازی هایش همه جا پخش شده اند و جای انگشتان کوچک و پر تکاپویش همه جا دیده می شود. به نظر می آید بهتر است چند صباحی بی خیال نظم و نظافت باشیم.
اما ارزشش را دارد. لذت مادر بودن و دیدن لبخندهای مهربان و سرشار از مهر هوچهرم بیش از اینها می ارزد. وقتی خسته از تلاش های بی نتیجهً روزانه می نشینم و پاهایم را دراز می کنم، از ته دل می خندد، چهار دست و پا به سمتم می آید و سرش را روی پایم می گذارد، بالا می آید و صورتش را به صورتم می چسباند، با بینی اش بینی ام را نوازش می دهد و در آخر روی پایم می نشیند و احساس آرامش می کند. دیگر اثری ازخستگی وجود ندارد. لذت مادر بودن همهً وجودم را احاطه کرده است.


هوچهر خوردنی



خوردن هوچهری