هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

خط کش متغیر

خیره شده بودم به دندان های زردش، پوست سفیدش، موهای جوگندمی اش و صورت بی روحش که با توصیف دومین رابطه اش جان می گرفت و بیدار می شد. تمرکز کرده بود بر بهتر بودن "این دومی". بعد اینکه "آن اولی" با مردی پانزده سال جوانتر رفته است. اینکه اولی کار نمی کرد، آشپزی نمی کرد، مادر خوبی نبود. داستان مجدداً با تمرکز بر این ماجرا که "آن اولی" با مردی پانزده سال جوانتر فرار کرد، تمام شد. سکوت کرده بودم. من هم تمرکز کرده بودم بر کلماتی که با لهجه انگلیسی شاید هم ولزی تلفظ می شدند. موازی به هم چسباندن تکه های داستان، تلفظ انگلیسی یا شاید ولزی را با تلفظ تگزاسی مقایسه می کردم. پرسید: نظرت چیست؟ گفتم نظری ندارم چون تمام مجهول ها را ندارم. گفت من همه چیز را گفتم. گفتم نگفتی. گفت: گفتم. گفتم نه! تو خودت را نگفتی! گفت: حتی درآمدم را هم گفتم. گفتم: نه! تو درباره خاطرات بدی که در مغز اولی به هر دلیلی کاشتی نگفتی! خاطراتی که شاید از آنها درس گرفتی، تغییر کردی و برای دومی اشتباه نکردی. شاید دیگر سالگردهای رابطه ات را با دومی فراموش نکردی. شاید برای دومی دیگر گل خریدی. شاید به دومی هر روز گفتی که دوستش داری. شاید با "این دومی" همراه تر بودی. شاید یک اتفاق بد در رابطه با اولی به تو یاد داده بود که مخفی کاری مالی، رابطه را نابود می کند. هزار شاید دیگر که من نمی دانم. راستی کتاب خاک خوب را خوانده ای؟ به علامت منفی سرش را تکان داد و پرحرفی هایش به سکوت ختم شد. جمله "هرکی یک طرفه به قاضی بره، راضی برمی گرده" را حیف بود که ترجمه کنم:
I can’t judge without hearing her story.
ولی ترجمه کردم. در آخر گفتم: هرگز آن صندوق خاطرات لعنتی توی مغز زنها را فراموش نکن و یادت باشد، خط کش این اندازه گیری که ارائه کردی، تو بودی که هیچ دقیق نبود. این خط کش شاید قبل تر بلندتر بود و امروز کوتاه تر و تو هیچ حواست نبود. حواست نبود مقیاست آب رفته یا کش آمده! وقتی برمی خاست گفت: این بار دیگه اون صندوق واقعاً لعنتی رو فراموش نمی کنم!