هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

تن برای لباس یا لباس برای تن


اصولاً یکی از درگیری های ذهنی هر روزه من ماجرای "چه بپوشم" است. اما این چه بپوشم ها با چه بپوشم های گذشته متفاوت است. چه بپوشم های گذشته بر اساس "چه بپوشم تا زیباتر یا زیباترین به نظر برسم" بنا شده بود و همانا چه بپوشم های امروز بر اساس "چه بپوشم تا مضحک به نظر نرسم" می باشد. چرا که اینجا تعریف لباس با تعاریف پیشین متفاوت است. اینجا لباس با شرایط آب و هوایی و محیطی تعریف می شود حال آنکه  تعریف لباس در ایران چیز دیگریست و حجم نوع  لباس زنانه مورد تایید جامعه هیچ ارتباطی با سرما و گرما، مادر بودن یا نبودن و امثالهم ندارد.

نتیجتاً عجیب نیست که زنی با سن و سال من راه و رسم لباس پوشیدن نداند، راحت بودن را فرا نگرفته باشد و در جامعه آمریکایی که شعار ناگفته شان "بیایید راحت تر باشیم و همه چیز را راحت تر برگزار کنیم"، مادام "اور درس"* ظاهر شود.

چرا کودک میزبان در مهمانی تولدش لباس مهمانی ندارد اما کودک مهمان من لباس فاخری پوشیده؟ کودکان اینجا ملزم به پوشیدن هیچ لباس غیر راحتی نیستند، آنهم در مهمانی تولدشان که قرار است برایشان شادترین ها و راحت ترین ها باشد. کودکی یعنی آزادی. یعنی رهایی، یعنی خندیدن بی هیچ بهانه ای و با تمام معنا.

چرا مادر ایرانی باید در تولدهای کودکانه لباس مهمانی بپوشد؛ لباسی که آمریکایی ها برای مهمانی های شب می پوشند و در تولدهای کودکانه یک تی شرت و شلوار جین یا شلوارک راحت می پوشند و یک صندل، چرا که همه می دانند با کفش پاشنه بلند، دنبال کودک دویدن آسان نیست. چراکه قرار است کودکان خوش باشند و شاد و ما قرار است حمایتشان کنیم و قطعاً با کفش پاشنه بلند نمی شود! راستی چرا من نمی دانم؟ چرا مادرانه هایم را کسی پیشتر به رسمیت نشناخته بود؟ چرا آزرده بودم از کودکی که باید با لباس میهمانی سرپایش می کردم و شیرهای پنیرشده  روی لباس میهمانی ام بالا می آورد و نه لباسی که بیجا بر تنم چسبیده بود و نه میهمانی یا عروسی ای که حضور کودک یا حتی من در آن بیجا بود. چرا باید به فکر خاله و خانباجی می بودم که منتظر بودند تا کودکم را ببینند نه به فکر کودکی که خسته می شد و مادری که ظرف چند دقیقه تمام بزک و دزکش درهم و برهم می شد.

پروژه به گند کشیده شدگی مادرانه از روسری ای که روی موهای نازنین تازه سشوار کشیده شده ـ به واسطه حضور کودک در آغوش ـ بی هوا هزار مرتبه جلو و عقب کشیده می شد و با یک گره مضحک و شل درست کنار گوش چپ یا راست طی آخرین مرحله روسری به سربودگی!! پایان می یافت، آغاز می شد. بعد جای کفش های کوچک و خاکی روی لباس، بعد چروک های جای باسن کودکی که در آغوش می نشست، بعد موهایی که سقوط می کردند چون کودک به گیرسرهای براق علاقه نشان می داد، بعد جیش داشت و صد البته دستشویی ایرانی بود و صدای جر خوردن چاک دامن و ....  . بعد احساس خستگی از مادریِ بدون استراحت، بدون زیبایی، بدون زنانگی، پر از آروغ و جیش و پی پی و جای کفش و موهای درهم و برهم، بعد جامعه ای که زن در جامعه کاری به واسطه مادر بودن مجرم بود و گزینه دوم برای انتخاب به عنوان نیروی کار چون کودک مریض بی شک جرم بارداری او بود و جامعه  و بالطبع کارفرما هیچ مسوولیتی دربرابر کودکانی که آینده جامعه شان بودند نداشتند. بعد مادری خسته و پشیمان از مادر شدن، مادر جیغ جیغو و خشمگین از خود، از کودک و از جامعه.

و البته مانتوی اجباری در این سردرگمی زنانه بی تقصیر نییست. مانتوی گرم و اجباری پر است از یک پیام دردناک، این پیام که آلارم های جسم هیچ معنا و ارزشی ندارند. اینکه آن جسم به جرم زن بودن اجازه ندارد در گرمای سوزان تابستان کمتر بپوشد. اینها حقوق اولیه انسانی هستند که باور بفرمایید در جوامع آفریقایی هم به رسمیت شناخته می شوند! کم کم جسم زنانه باور می کند که فریادهای جسمش را به رسمیت نشناسد و تمام آلارم هایش را نادیده بگیرد، چراکه ساده ترین تقاضایش با یک نه دایم روبرو می شود. بعد نوبت سرکوب روحی است که در جسم نامتعادلی گام برمیداد.

 

دارم همه را از اول می آموزم؛ راه و رسم زندگی کردن را می گویم. دارم آموزه هایم را می نویسم تا زودتر بر تنه ذهنم بنشینند.
این یکی را هم روی مقوا نوشتم و چسباندم بردر کمد لباسم: لباس برای تن
 
*over dress