هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

لبخند لطفاً



دارم کم کم خو می گیرم به زندگی از جنس دیگر. سرعت اینترنت روزهای اول به وجدم می آورد. به سرعت همه صفحات مورد نظرم را باز می کردم. کم کم دانستم که اینجا سرعت زندگی هم همانند اینترنتش به شدت بالاست و صد البته محتاج چنان سرعت اینترنتی. اینجا کلاً آنلاین زندگی می کنی و یک جایی آن وسط مسط ها داخل وب پیج ها نشسته ای، لیوان چایت را که لابد کم کم پر از قهوه ای که بیدار نگهت دارد خواهد شد، در دست گرفته ای و به سرعت محتاج این سرعت بی حد و حصری که بدانی مردم کدام برنج آمریکایی را ترجیح می دهند، فلانی در مصاحبه کار فلان شرکت چه کرده است و چه اطلاعاتی می توانی جمع آوری کنی، درباره مدرسه نزدیک خانه مردم چه نوشته اند. اما وقتی می روی که برنج مورد نظر را بخری یا مدرسه بچه را از نزدیک ببینی، هیچ کس نیست. تنها ماشین هایی هستند حامل انسان هایی که اگر به جای آنها رباط نشسته باشد یا عروسک پارچه ای، برایت زیاد تفاوتی نخواهد کرد. بوی زندگی دیگر آنجا به مشام نمی رسد. زندگی رفته است قاطی دنیای مجازی. همه چیز درهم و برهم است و نمی شود گفت کدامیک حقیقی است و کدامیک مجازی.


دوستانت روی صفحه فیس بوکت زندگی می کنند، زیاد فرقی نمی کند دوستت کجای دنیای واقعی نشسته؛ ایران است، کاناداست، نروژ است یا همین کوچه بغلی است، فاصله ها یکسان است و همه به اندازه یک کلیک یا حرکت انگشت روی صفحه موبایلت با تو فاصله دارند و در دنیای حقیقی فرسنگ ها فاصله دارید.


کم کم عاطفه ات هم عادت می کند که مجازی باشد.

تنها فراموش نکنید اگر پایتان به اینجا رسید رباطی باشید که به همه لبخند می زند، اینجا پسندیده نیست چشمتان در چشم انسان دیگری بیفتد و لبخند نزنید.


اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.