هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

دزدی در ملا عام


دخترک را برده بودم پارک. او غرق بازی بود و من غرق مردم. همه را نگاه می کردم. می خواستم فرصتم را غنیمت بشمارم و به دور از آشپزی و نظافت و بچه داری بروم در عمق آدم ها و کودک درونشان را نگاه کنم. ببینم می توانم از مهندسی معکوس استفاده کنم و بدانم کودکیشان چطور گذشته.

در این هاگیر و واگیر و شلوغی دو دختر یازده دوازده ساله توجهم را جلب کرند که آمده بودند بازی کنند. یکی تپل بود و دیگری لاغر. دختر تپل مانتوی کوتاه و شلوار ورزشی چسبانی پوشیده بود که دست بر قضا گیر کرده بود لای با*سنش. روسری هم سرش کرده بود. هیکلش نیمه بالغ بود. رفته بود روی یکی از وسایل ورزشی و در دنیای کودکانه اش ورزش می کرد و باس* نش را تکان می داد.

یک پسر شانزده هفده ساله هم گرم تماشایش بود و من گرم تماشای هردو. جلوی شلوار پسر به وضوح برجسته شده بود! او و دوستش کنار هم ایستاده بودند و بی هیچ شرمی چشم دوخته بودند به هیکل دختر تپل .
اینجا بود که دیدم چقدر در جامعه ما جای آموزش جنسی خالی است. یقین داشتم هیچ کس برای دختر تپل درباره جلوی شلوار پسری سخن نگفته بود. اگر چیزی می دانست، تنها جملاتی نظیر حیا کن، روسری ات را جلو بکش یا امثالش بود. نمی دانست در جامعه دزدها بهتر است پول نقدش را جلوی انظار نگاه ندارد! یا اگر قرار است آنرا خرج کند یا به کسی اهدایش کند، دانسته و با علم باشد.

به پسر هم کسی نگفته بود دزدی حرام و نادرست است. نگاه به اندام دیگران، وقتی رضایت ندارند، دزدی است. بی شک آموزش غیر مستقیمی که نصیبش شده بود عکس این بود: هرچه دیدی تا جایی که امکان داشت بردار و ببر! ذهنش هم اینگونه توجیه می کرد: می خواست نگذاردش جایی که من بتوانم برش دارم! همه مردانی که می شناخت از ناموس همه می دزدیدند در حد توان. کسی به او هم نگفته بود خیلی بی شرمی است که وسط پارک جلوی شلوارت آنچنان برجسته باشد و برجستگی اش را بمالد به ستون! برای او که قرار بود مردی باشد هیچ چیز زشت نبود. هرچه زشتی بود مال زنها بود: با صدای بلند نخندند، به مردها نگاه نکنند، با صدای بلند حرف نزنند، به مردها توجه نکنند، نیازهای جن*سی شان را ابراز نکنند و ترجیحاً انکارش کنند که کلاسش بالاتر است، وسط پارک ورزش نکنند، سیگار نکشند، مشروب نخورند، آروغ نزنند، ترجیحاً ندوند، همه اندامشان را بپوشانند، در دوران بلوغ قوز کنند تا برجستگی هایشان به چشم نخورد، عادت ماهانه شان که بد جور مایه شرم و سرافکندگی است و... . خلاصه همه اینها متقابلاً برای مردها یا زشت نبودند یا زشتیشان کمتر بود.

در آخر صاحب ناموس پیدا شد و مادر دختر آمد دنبالش. پسر هم رفت دنبال کارش که گربه دزدی بود آماده بلند کردن گوشت و موفق نشد!




اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.