هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

نیست جون رفته خونشون؟




از زمانی که پریوش ترکمان کرد و دخترکمان در غم از دست دادن عزیزش گریست و گریست و اشک های سوزانش تاول های ماندگاری بر قلبمان حکاکی کردند، من و آقای شیر تمایلی به سر باز کردن تاول ها با ترک "نیست جون" نداشتیم.



پزشکش می گفت بگذاریم تا دوسالگی زندگی اش را بکند و آنگاه برای از پستانک گرفتنش اقدام کنیم. بیست و دوماهه بود که به پیشواز رفتم و تاب نگاه منتظرش را نیاوردم و پستانک دیگری به او هدیه دادم. تجویز پزشک این بود که پستانک را زشت و نادوست داشتنی کنیم و من نوک پستانک را چیدم. اما دخترک وفادارم همان "نیست جون" نصفه نیمه را با عشق می مکید و به ازای هزار بار سقوط از دهانش خستگی ناپذیر، پستانک را به دهانش باز می گرداند و با اشک می گفت: نیست جون خراب شده.

با دیدن این قلب وفادار مهربان، دلم برای روزهای پیش رویش به درد آمد و نمی دانستم چگونه نامردی روزگار را برایش هجا کنم و از قلب مهربانش در برابر شکستن محافظت کرده، آن را واکسینه کنم.

سه روز پیش، "نیست جون" با سقوط به زیر تخت برای همیشه ترکمان کرد و در برابر تمناهای دخترکم تنها پاسخ می دادم که "نیست جون رفته خونشون". شب نخستین نیمه شب از خواب بیدار شد و مادام لب هایش به دنبال پستانکی برای مکیدن می گشت. گریه سر داد. آن شب دخترک مهمان تخت پدر و مادرش بود. به آغوشم پناه آورد و با حضور سارا و مانی (دوستان دخترکم پس از ترک پریوش) و شیشه بنفشه (شیشه شیر مورد علاقه اش) و بازو و موهای مادرش آن شب سخت را به پایان رساند. روزهای پس از آن بهانه گیر شده بود و من تمام روز را با دخترکم سپری می کردم و ثانیه ای را برای پرداختن به امورات منزل به هدر نمی دادم تا دخترکم در بحران عاطفی اش لحظه ای خود را تنها نبیند و امروز به آسانی بدون نیست جون بازی می کند و می خندد و تنها هنگام خواب با لبخند می پرسد: نیست جون رفته خونشون؟!



عکس یادگاری هوچهر به همراه سارا (همان خرگوش پُکیده درون عکس) مانی (خرس ژِیگول درون عکس) و نیست جون که معرف حضورتان هست و صد البته همراه با ملغمه ای از ریخت و پاش ها از نوع هوچهرانه:


و هوچهرک ما این روزها سوار بر مرکب بالندگی: