هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

JLOL



یک- حالا بیا باهم بخندیم

درست راس ساعت نه باید بیاید. پشت در اتاق زایمان نشسته ام. نه صدایی, نه ناله ای، نه گریه ای. می دانم که قرار نیست بمیرند. نه مادر نه نوزاد. مرد مضطرابه قدم می زند. من را نمی بیند. افکارش را می بینم. انتظار شنیدن فریادهای بلندی را می کشد، اما صدایی به گوش نمی رسد. نظرش را عوض کرده و می خواهد به اتاق زایمان برود اما دیگر دیر شده. باهم پنجاه دقیقه آنجا می نشینیم تا من به دنیا بیایم. بابا اما از دیشب نشسته. بابا پزشک را در آغوش می گیرد. بابا با صدای بلند در آغوش پزشک گریه می کند و من بر فراز غم ها و شادی های عجین در هم در حال پروازم. من مامان و بابا و نوزاد را در آغوش می گیرم. بابا اشک هایش را با پشت دست پاک می کند و می گوید: فکر کردم هردویتان را از دست دادم. چقدر شبیه خودت شده. می گویم: نه بابا من خیلی شبیه شما خواهم شد. هرچند برای آنکه هیچ کس را ناامید نکرده باشم یک یادگاری از هر کسی در اجدادم در خود حمل می کنم. بابا نمی شنود. بابا نمی بیند که آمده ام. درست از چهل سال آن طرف تر آمده ام تا راس ساعت نه آنجا باشم. می گویم بابا من سال آینده ذات الریه می گیرم. شش سال بعد برای شکستگی هر دو استخوان مچ دستم دو ساعت بیهوشی کامل می گیرم، بارها زمین می خورم اما نگران نباش! من از زمین بلند می شوم. من زنده می مانم و چهل ساله می شوم. حالا بگذار با صدای بلند باهم بخندیم.... . 



دو-JLOL 

رفته ایم مهمانی. دوست های همسن و سالش با رسیدن ساعات پایانی شب به خواب رفته و دختر کوچولو با تکه ای کاغذ خودش را سرگرم کرده و اریگامی هایش را به کار گرفته. من اما مستقل از آنکه ساعت خواب دخترکوچولو گذشته، با دوستانم سرگرم بازی و خندیدنم. دخترکوچولو از لای صندلی ها می خزد، خودش را به آغوشم می رساند. اریگامی اش را تحویلم می دهد. نامم را رویش نوشته. می گوید: برای شما درست کردم. بوس و بغلی می گیرد و بازمی گردد کنار تکه کاغذش  و خودش را مجدداً سرگرم می کند. سرانجام دست از بازی می کشم. 
با دخترکوچولو در تختش دراز می کشیم و جملات جادویی قبل از خواب را رد و بدل می کنیم:
- مامی اونی که برات درست کردمو آوردی؟
- آره قربونت برم. اون هدیه باارزشیه. شما برا من درست کردی و اجازه دادی من بازی کنم. من خیلی دوستش دارم.
- اونو خوندی؟
- آره اسممو نوشته بودی. خیلی دوستش داشتم.
- نه . داخلش برات چیزی گذاشته بودم.
به سرعت می روم به دنبال کیفم و نامه تودرتو را جستجو می کنم و به دنبال پیام اصلی می گردم. در شکم اوریگامی بزرگ، اریگامی کوچکی پیدا می کنم. اریگامی را باز می کنم. نوشته شده: JLOL
- خیلی کار باحالی کردی. خیلی هوشمندانس ولی حالا این یعنی چی؟
- این یعنی: JUST LAUGH OUT LAOD  
یعنی به هیچی فکر نکن و فقط با صدای بلند بخند. شما با دوستات با صدای بلند می خندی. با من با صدای بلند نمی خندی.

تلاش می کنم با صدای بلند بخندم. می پرسم اینطوری؟ میگه آره اما بازم بیشتر. باهم با صدای بلند می خندیم. دست های دخترکوچولو را می بوسم. معلم کوچکم را محکم می فشارم. شب بخیر می گوییم و او آهسته به خواب می رود و من اما اسیر بی خوابی ام. من بیدار شده ام. از خوب غفلت اما بیدار شده ام.  اریگامی کوچک را جایی جلوی چشمم می چسبانم تا یادم باشد فرصت باهم خندیدن ها خیلی زود تمام می شود و تا یادم باشد چه شیوه های هوشمندانه ای برای آموزش و تغییر دیگران هست که می شود به سادگی به کارشان گرفت و من چه خوشبختم که با معلم کوچک و خلاقی همخانه ام.