پنج سال و دوماهگی
اینکه چند آویز غیر صورتی در عکس مشاهده می کنید، صد البته نتیجه خوش خدمتی من به بابانوئل و سنت کریسمس است وگرنه هوچهر چسب زخمش هم باید صورتی باشد! |
at ۹/۳۰/۱۳۹۱ ۰۴:۵۶:۰۰ بعدازظهر |
از مجموعه: هوچهر من
حسرتی که به دلشان ماند
دانه، درخت بی ریشه، دانه در سایه درخت بی ریشه
at ۹/۱۹/۱۳۹۱ ۰۱:۵۸:۰۰ قبلازظهر |
از مجموعه: مهاجرت
نه
at ۹/۱۶/۱۳۹۱ ۰۸:۰۴:۰۰ قبلازظهر |
از مجموعه: تربیت کودک, هوچهر من
نگاتیو
مادری که شادیش را در صندوق نایافته رها نمی کند، شادتر است
A happy lonely Thanksgiving
دخترک حق دارد هرچقدر که دلش خواست دستمال ریز ریز کند و روی زمین بریزد.
حق دارد همه اسباب بازی هایش را روی زمین اتاق پذیرایی پخش کند.
حق دارد تمام شیشه شور را روی اسباب چوب نمایم خالی کند.
حق دارد تصمیم بگیرد با چاقوی برنده درست مثل من روی گل کلم های مانده را جدا کند و من نگویم که خطرناک است.
هوچهر من امروز حق دارد اتاقش را به یک واویلای نابسامان بزرگ تبدیل کند و من به وجد بیایم از تمام آن نابسامانی ها.
دختر کوچکم می تواند تمام عروسک هایش را در تخت خواب من که درست چند ثانیه قبل مرتب کرده ام بخواباند.
امروز اجازه دارد کنار من روی میز کنار مبل ها غذا بخورد و روی میز بریزد.
او مستحق تمام این حقوق است برای آنکه وقتی امروز دکتر چشمش را باز کرد، با چشم ریز شده و نافرمش به چشمانم خیره شد، زیباترین لبخند عالم را نثارم کرد و گفت مرا می بیند. او توانست تمام حروف را با آن چشم ریز شده و آزرده بخواند.
چشم راست هنوز کمی ریزتر است |
اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.
بوی پیاز
عکس را یک سال پیش در آنکارا آقای شیر از دخترک گرفت و من تا حد مرگ ترسیدم که نکند از این نگاه زیبا محروم بمانم. دل مادرانه است دیگر! بی اذن و اجازه هزار راه می رود. |
اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.
زخم های عمیق
همه کلمات عناوین این پستند
at ۸/۱۶/۱۳۹۱ ۰۴:۵۹:۰۰ قبلازظهر |
از مجموعه: اجتماعی
صدای ننه قدقد از جهنم نوای آزادانه تری است
at ۸/۱۴/۱۳۹۱ ۰۵:۳۲:۰۰ قبلازظهر |
از مجموعه: شخصی, لبخند اجباری
هالووین و روح سرگردان غصه ای که زیر شال پنهان بود
at ۸/۱۱/۱۳۹۱ ۰۷:۰۸:۰۰ قبلازظهر |
از مجموعه: مهاجرت
همه آن بی باورها
و می بینم که دخترک هیجده ساله می شود، دانشگاه می رود، در آغوشم می گیرد، خداحافظی می کند، کودکی به آخر می رسد و من باور نمی کنم. من تمام این رویای شیرین را باور نمی کنم.
at ۸/۰۸/۱۳۹۱ ۰۵:۵۴:۰۰ قبلازظهر |
از مجموعه: هوچهر من
زیپ
at ۸/۰۳/۱۳۹۱ ۰۶:۲۱:۰۰ قبلازظهر |
از مجموعه: لبخند اجباری
آب روان بدون پنیر تبریز
at ۷/۲۹/۱۳۹۱ ۰۷:۰۵:۰۰ بعدازظهر |
از مجموعه: شخصی
شقیقه ها یک نشانه اند
دموکراسی
at ۷/۲۲/۱۳۹۱ ۰۵:۳۳:۰۰ قبلازظهر |
از مجموعه: هوچهر من
شب پروانه ای
سالاد رنگارنگ متنوع
at ۷/۱۰/۱۳۹۱ ۰۱:۰۹:۰۰ قبلازظهر |
از مجموعه: مهاجرت
وقت بیداری
at ۷/۰۴/۱۳۹۱ ۰۶:۴۶:۰۰ قبلازظهر |
از مجموعه: هوچهر من
No......She is not cool
at ۶/۲۸/۱۳۹۱ ۰۷:۴۴:۰۰ قبلازظهر |
از مجموعه: مهاجرت
چه کسی می داند چند آجر از وجودم و کدام ها را می توانم برای خود نگه دارم؟
رییسم می گفت حتماً امروز هم خانه بمانم، در کنار دیروز که زود رفتم! اینجا کسی به دروغ فامیل هایش را نمی کشد و کودکش را مریض نمی کند که سر کار حاضر نشود، پس رییس ها هم به زور می خواهند خانه نگهت دارند وقتی کودکت مریض است. هوچهر بیمار را آقای شیر نگه داشت و تمام همکارانش امروز حال دخترک را پرسیدند، همه نگران بودند و گمان نکنم کسی در دلش گفت: آره جون خودت!
اگر مادری اما هنوز پارادوکسی سراغت نیامده بدان هنوز فرسنگ ها با واقعیت مادری فاصله داری و بدان که دیر یا زود خواهد آمد.