هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

Excellent

gif animation maker



این نخستین کارنامه هوچهر است.

عجیب لذت داشت مشاهده اش، وقتی مربیانش گفتند تنها شاگرد کلاس است که در همه موارد اکسلنت بدست آورده.

مربی زبان از یادگیری سریع زبانش گفت، مربی ثابت از آموزش سریع اشعار و رفتار پسندیده اش.

ابتدا بگویم از رضایت بی حد و حصرم از مهد دخترک.

در پایان ترم نخستینشان، در مهد، جلسه اولیا و مربیان برگزار کردند. به مهد رفتیم، هر والد به کلاس فرزندش می رفت. من به کلاس قرمز رفتم با در و دیوار قرمز رنگ. روی صندلی هایی که فرزندانمان می نشستند نشستیم. مربی های ثابت کلاس (یک مربی زبان و یک مربی فارسی) کلاسور کارهای انجام شده توسط کودکان از ابتدای مهر تا پایان آذر را به دستمان دادند؛ حاوی کاردستی های انجام شده، یک دفترچه از اشعار فارسی و انگلیسی که کودکان آموخته بودند و آموزش های علوم مربوط به هر کلاس و دیگر آموزش ها. روی کلاسور کارنامه کودکان قرار داشت که لوله و با روبان قرمز بسته شده بود. نتایج کودکان توسط مدیر داخلی به ثبت رسیده بود (با پرسش از کودکان).

در کریدور میان کلاس ها، تعدادی از همان میزهای نقلی و کوچک قرار داده، روی هر میز نام مربی فوق برنامه و نام درسش نوشته شده بود؛ مثلاً نوشته شده بود: الهه جون مربی خلاقیت. هر والد می توانست بنشیند و درباره کودکش با مربی فوق برنامه صحبت کند.

برای این موارد بچه ها مربی مجزا دارند: روانشناس کودک، ایروبیک، خلاقیت، نمایش خلاق، موسیقی، نقاشی و سفالگری و برای بچه های بزرگتر باغبانی.

اینجا بود که با صحبت با مربی های فوق برنامه از گوشه گوشه وجودم آوایی پر شعف بر می خواست.


مربی نقاشی گفت به کودکان آموزش می دهد از قلم مو و آبرنگ استفاده کنند، هوچهر عالی بوده. گفتم دخترم بیش از یک سال است که با آبرنگ نقاشی می کشد. پرسید شما به او آموزش داده اید. پاسخ دادم من تنها دخترم را به دنیای رنگ ها و ابزار نقاشی سپرده ام، خود آموخته. خود طلب آبرنگ کرده. تنها خواهش می کنم حالا که دخترک، آموزش شما آنهم تا پایان سال را می داند، بگذارید در کلاستان خود را در دنیای رنگ ها رها کند، زندگی کند در صفحه نقاشی اش و غرق لذت شود.

مربی موسسه بادبادک پیش از این در باب علاقه و استعداد هوچهر در نقاشی گفته بود. این بود که شگفت زده نشدم از صحبت های مربی.


مربی موسیقی گفت: عاشق دخترک هستند. می گفت گوش موسیقی اش عالی است، شرکتش در فعالیت های گروهی عالیست، شاد است. می گفت: برای این گروه سنی تنها بذر می پاشند، دنبال آموزش نباشم. گفتم هیجان زده ام از دیدن مربی هایی که دنبال آموزش نیستند. گفتم دنبال آموزش نیستم، تنها می خواستم بدانم دست آورد آتی این کلاس چه خواهد بود..... .

اما این بار هیجان زده بودم، چرا که می دانستم به گوش موسیقی دخترک توجه کامل نکرده ام و هر زمانی که دلم خواسته بود در حضور دخترک به هر نوع جفنگی گوش سپرده بودم و اصلاً با هم رقصیده بودیم! شاد بودم که دخترک آبرویم را حفظ کرده و گوش موسیقی اش در این میانه قربانی نشده بود.


مربی نمایش خلاق می گفت این گروه سنی کمی خجولند و به آسانی نمایش اجرا نمی کنند. اما هوچهر در تمام فعالیت ها شرکت می کند، شاد است و آرامش دارد و احساس امنیت می کند، نگران خانه و مادرش نیست و به آسانی غرق می شود در دنیای افسانه ها.

باز هم شاد گشتم، چرا که دخترک در تنهایی و غربت بزرگ شده بود، اجتماعی نبود تا همین چند ماه پیش.


مربی خلاقیتشان، الگوی جوانی بود از خانم فرمانی ؛ مدیر موسسه بادبادک. جوان، زیبا و با آرایش و لباسی به شدت خلاقانه. شیفته شیوه لباس پوشیدنش گشتم، صورت بی پیرایه و زیبایش و آرامش درونش و.... .

او هم گفت با آموزش مخالف است، می گفت با مدیریت مهد مشکل دارد که چرا آموزش دارند، گو اینکه من مدیر مهد را درک می کردم چرا که می دیدم مادران چطور دارند همه مربی را زیر و زبر می کنند برای آموزش و کسی از بازی کردن کودکش نمی پرسد.

می گفت بگذاریم کودکان نقاشی روی غیر از کاغذ را تجربه کنند، به حمام برویم و با رنگ انگشتی همدیگر را نقاشی کنیم (تجربه دلچسبی که فردایش من و هوچهر آزمایشش کردیم و به همه توصیه می کنیم) و روی دیوار های حمام نقاشی کند. گفتم دخترک کوزه ها را رنگ می کنذ که برایش تهیه کرده ام، دخترک اتاقش از آن خودش است و تمام فرشش آغشته به چسبی اس که خواسته بیازمایدش. گفتم روی دیوارها کاغذ چسبانده ام که رویشان نقاشی بکشد. گفتم تمام اسباب نقاشی در کمدش و در دسترسش موجود است. گفتم مقوا با رنگ ها و جنس های مختلف دارد برای نقاشی.
می گفت برای کودکان سنگ بیاورید و برگ و بگذارید رنگ آمیزی شان کنند.
می گفت از کودکان خواسته پول بکشند و هوچهر چهل و پنج دقیقه در حال رنگ آمیزی پولش بوده و اعمال نظر می کرده؛ می خواهم پولم رنگ های مختلف باشد، می خواهم تمامش را رنگ کنم و... .


مربی ایروبیک (که مربی باله نیز می باشد) می گفت هوچهر عالی است و تمام حرکات را به خوبی اجرا می کند. این دیگر برایم عجیب بود که دخترک را آرام می دیدم و بی علاقه به تحرک.
می گفت عاشق باله است و دو شاگرد در کلاسشان به باله می روند و هر بار هوچهر پشت سرشان گریه می کند و هرچه تلاش می کند، یواشکی بروند هوچهر متوجه می شود و گریه می کند و می گوید: آخه چرا مادرم اسم منو "ننویسیده؟"

این مربی نیز آموزش هایش داستانی بودند و به حق مربی لایقی بود.


شادمانه، با اشک شوق در چشمانم به منزل رسیدم. می خواستم هرچه زودتر کارنامه هوچهر را نشان پدر بدهم، بگویم آقای شیر! این نخستین کارنامه اشتراکمان است؛ کاری که با هم کردیم. بگویم دخترک شاد است، احساس امنیت می کند، اجتماعی است، دوستش دارند.
بگویم نمی دانم آیا باز هم این چنین کانامه ای در دستانمان خواهند نهاد یا خیر اما بیا با همین نخستینش شاد بشویم. بیا به خاطر بسپاریمش. یادمان باشد اگر روزگار بر ما سخت گرفت، اگر بلوغ و نوجوانی تیرهای زهرآلودشان را ناجوانمردانه به سمتمان پرتاب کردند، بازهم می توانیم شاد باشیم؛ چرا که این کارنامه را به خاطر سپرده ایم.


برای خواندن ماجرای کلاس باله و کامنت گذاشتن، به این یکی وبلاگ می توانید مراجعه کنید.