هوچهر من

Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers

مادر دامن چین چینی با دستبند س*بز

با لبخند از خواب بیدار شدم. هوچهر را به همراه پدر روانه مهدکودک و محل کار کردم. چرخی در خانه زدم. همه چیز مرتب و تمیز بود. از آن معدود روزهایی بود که فرصت رسیدگی به امور شخصیم را داشتم. تصمیم گرفتم در خارجی ترین لایه ام بمانم، یک پارچه خانم باشم و یک مادر خانه دار که ظهر با لبخند و لباس آراسته در را به روی همسر و فرزندش می گشاید، به آغوش می کشدشان، با هم ناهار می خورند، کودک به خواب نیمروز فرو می رود و آقای شیر به محل کارش مراجعت می کند و من باز به خانم بودنم ادامه خواهم داد.

ظرف پفک و هندوانه ام را آوردم جلوی کامپیوتر. تا ظهر فرصت داشتم، دامن چین چینی بپوشم و در راحتی دامن شلخته ام بیاسایم. تصمیم داشتم برای ساعاتی از آن آزادی لذت ببرم به باربی بودن نیندیشم و هرچه دلم خواست، پفک بخورم و هندوانه بخورم و شاید پس از آن هم خود را به بشقابی پر از برنج چرب و چیلی مهمان کنم. صفحه بلاگر را گشودم تا یک پست کاملاً مادرانه بنویسم. از آن پست ها که در آن قربان صدقه دست و پای بلوری کودکم بروم، عکس هایش را بگذارم و تنها از جیش و پی پی بنویسم. با فراغ بال کودکم را باهوش ترین کودک وبلاگستان و خارج از آن فرض کنم و هر دری وری ای که دلم خواست در اثباتش به ثبت برسانم. هیچ عمقی در سطح پستم به چشم نخورد، یک مادر غریزی باشم و از ابراز غرایزم لذت ببرم.

حجم عکس های منتخبم را کاهش دادم. آپلود کردن امکان نداشت. فیل* تر شده بود. بعد هم به یاد آوردم که برای نجات خود از انواع فیل* ترینگ ها دو وبلاگ گشوده ام و زحمتم را دوچندان کرده ام. یک بار امکان آپلود عکس در پرشین بلاگ موجود نیست، بار دیگر در بلاگ اسپات و در زمان دیگر در هر دو.

لبخندی که با آن روزم را آغاز کرده بودم، از لبانم محو شده بود و غم جایگزینش گشته بود. افکار ناخوش آیند به زور لایه های زیرینم را به کار گرفته بودند و ذهنم مدام فریاد می زد، حتی نمی توانی یک مادر دامن چین چینی بی مغز باشی و تنها به جیش و پی پی و کون شوری بیندیشی و در کارت دخالت نکنند! به تو نگویند حق به نمایش گذاشتن عکس های کودکت را نداری. نگویند امروز نظر ملوکانه مان اقتضا نمی کند تو خوش باشی! نگویند به تو به عنوان یک شهروند معمولی و متشخص همان قدر توهین خواهیم کرد که به دارندگان سایت های پور*نو. عکس های کودکت را که دارد اولین خطوط لرزانش را ترسیم می کند به اندازه عکس های سایت های سیا*سی مخالفمان فیل* تر خواهیم کرد! ما در خصوصی ترین لایه های زندگیت دخالت می کنیم، فراموش نکن! ما همه جا هستیم، ما مهمیم و اگر در هر ثانیه به رویت نیاوریم، چطور عقده های خودکم بینیمان را جبران کنیم؟!

گوش هایم داغ شده بودند، گویی سیلی سنگینی دریافت کرده بودم! جای توهین ها به شدت دردناک بود. به راستی که زخم توهین هرگز بهبود نخواهد یافت و انسانی که مورد اهانت قرار می گیرد به آنچه بتواند دست می یازد!

بعد دیدم من مادر با دامن چین چینی و کاسه پر از پفک و بشقاب هندوانه ام، همان قدر مقصرم که آن دیگر فعال سیا*سی.

به سراغ بقچه جانمازهایم رفتم تا با آن تکه پارچه های کوچک سب*ز زیر مهرها، برای خود دستبند سب*زی بدوزم!


اینجا هم می توانید کامنت بگذارید.