برای آقای شیر
می دانم که همیشه مهرت در سکوت برگزار می شود. می دانم که می خواهی بازگردم به آنجا که بودم؛ همان ننه قدقدی که هنوز مادر نشده بود و روزمرگی* و روزمرِگی** نصیبش نبود. می دانم.
می دانم آن روز خواهد آمد که پانصد هزار تومان عددی نباشد در جیب های پر پولت اما می دانم امروز که قرار بود هزار و یک درد بی درمان درمان شود، پرداخت بهای آن ریدر*** که برای سالروز تولدم به من هدیه دادی تا ثانیه ها را بهتر به کار گیرم برای خواندن و بازگشتن به نقطه ای که آنجا که باید می بودم و روزهاست که پایین تر ایستاده ام، برایت پذیرفتن لحظات دشواری را به همراه داشت که همه دشواریشان را با همان آرامش درونت به جان خریدی.
باز همان مهر خاموشت بود که بر من سایه افکنده بود و عشقم را با سرخوشی رنگ آمیزی می کرد.
می دانی چیست که بیش از همه شادمانم می کند؟ اینکه ذهن پویایت سخاوتمند است.
می دانم که خواننده خاموش وبلاگم هستی. می دانم که می آیی و هیچ پستی برایت نخوانده جا نخواهد ماند. نمی دانم کدامین روز لابلای لحظات پرتنش کاریت این صفحه را خواهی گشود و آنچه برایت نگاشته ام چند وجب پایین رفته است اما می دانم که خواهی آمد.
اینها را برایت می نویسم برای آن روز که می آیی تا بدانی گیرنده هایم می گیرند دریای نامرئی مهری را که به پایم می ریزی.
تا بدانی عشقم و قدردانی ام همان است که بدان مباهات می کنم و گاهی به نمایش می گذارمش در برابر دیدگان دوست و آشنا و هرآنکس که می شناسم.
*roozmargi
**roozmarregi
***Reader
می دانم آن روز خواهد آمد که پانصد هزار تومان عددی نباشد در جیب های پر پولت اما می دانم امروز که قرار بود هزار و یک درد بی درمان درمان شود، پرداخت بهای آن ریدر*** که برای سالروز تولدم به من هدیه دادی تا ثانیه ها را بهتر به کار گیرم برای خواندن و بازگشتن به نقطه ای که آنجا که باید می بودم و روزهاست که پایین تر ایستاده ام، برایت پذیرفتن لحظات دشواری را به همراه داشت که همه دشواریشان را با همان آرامش درونت به جان خریدی.
باز همان مهر خاموشت بود که بر من سایه افکنده بود و عشقم را با سرخوشی رنگ آمیزی می کرد.
می دانی چیست که بیش از همه شادمانم می کند؟ اینکه ذهن پویایت سخاوتمند است.
می دانم که خواننده خاموش وبلاگم هستی. می دانم که می آیی و هیچ پستی برایت نخوانده جا نخواهد ماند. نمی دانم کدامین روز لابلای لحظات پرتنش کاریت این صفحه را خواهی گشود و آنچه برایت نگاشته ام چند وجب پایین رفته است اما می دانم که خواهی آمد.
اینها را برایت می نویسم برای آن روز که می آیی تا بدانی گیرنده هایم می گیرند دریای نامرئی مهری را که به پایم می ریزی.
تا بدانی عشقم و قدردانی ام همان است که بدان مباهات می کنم و گاهی به نمایش می گذارمش در برابر دیدگان دوست و آشنا و هرآنکس که می شناسم.
*roozmargi
**roozmarregi
***Reader
|