من مامان می شم!

من مامان می شم! هنوز به بار سنگین کلمه همسر عادت نکرده بودم که سنگینی کلمه مادر هم به آن اضافه شد! مشت و لگدهای روزانه کودکم پایان یافتن دوران آزادی و بی خیالی را یادآور می شود. تا چند ماه دیگر پاره ای از وجودم متولد می شود، همان کس که باید سال ها غمخوارش باشم و روزی فرا می رسد که تنها انتظارم از او دیدارش باشد. همان کس که به او خواهم گفت که لحظات شادی اش را برای خود نگاه دارد و غم هایش را با من تقسیم کند. و اما نتیجه سونوگرافی (همان فرایندی که به باور کردن این آتش پاره عزیزدردانه کمک فراوان نمود): . . . . . . . . . . . .
.
.
.
نی نی: عمو ها و عمه های عزیز می خوام بدونم شما به ناموس مردم چیکار دارید؟!